سیاستمداری در گذر از راهی به گودال پر آبی افتاد و نزدیک بود غرق شود. شروع به فریاد زدن و کمک خواستن کرد.
چند نفری آن اطراف بودند. یکی کنار گودال خم شد و دستش را به سمت مرد سیاستمدار گرفت و گفت دستت را به من بده.
سیاستمدار از دادن دست خودداری کرد.
حتماً بخوانید: تعریف سیاست |
مرد دو مرتبه گفت اى مرد! دستت را بده. ولی انگار نه انگار.
پیرمردی که آنجا ایستاده و نگاه می کرد، به فرد ناجی گفت: نگو دستت را بده، بگو دستمو بگیر.
مرد دوباره گفت شيخ دستمو بگیر.
سیاستمدار دستش را داد و از چاله بیرونش کشیدند.
مرد ناجی از پیرمرد پرسید سّر این حکمت چه بود؟
گفت: سیاستمداران فقط عادت به گرفتن دارند و دست بگیرشان دراز است و در عوض هرگز چیزی به کسی ندادهاند!