حقوقخوان: چه شد که به رفتن به خارج از کشور علاقمند شدید و چه موقع برای این کار به صورت جدی تصمیم گرفتید؟
دکتر حبیبزاده: چون از اساتید شنیده بودم که مهد حقوق ما کشورهای خارجی و به خصوص فرانسه است و ما هم دانشجوی ترم یک و دو بودیم و طبیعتاً همه چیز را زود باور میکردیم و روی ما اثر روانی داشت، از همان سال دوم و ترم سوم من علاقمند شدم که در خارج از کشور ادامه تحصیل دهم. یعنی این یک حادثۀ «اتّفاقی» نبود که بعد از اتمام لیسانس یک شبه تصمیم بگیرم که به خارج بروم. بلکه از همان ترم های دوم و سوم این ایده در ذهن من بود و به خاطر همین بود که کلاسهای زبان میرفتم. اوایل کلاسهای زبان انگلیسی و فرانسه را با هم میرفتم. یعنی وقتی کلاس ما ساعت ۵ و ۶ تمام میشد، بنده گاهی ساعت ۹ و ۱۰ از کلاسهای زبان آزاد به خوابگاهمان میآمدم؛ یعنی یک کار خیلی فشرده انجام میدادم.
حال، چرا زبانهای فرانسه و انگلیسی را همزمان میخواندم؟
دکتر حبیبزاده: به خاطر اینکه میگفتم اگر یک موقع فرانسه رفتم، فرانسه بلد باشم و اگر به کشوری انگلیسی زبان رفتم، انگلیسی بدانم. ولی وقتی رفتم جلوتر، به دو دلیل زبان فرانسه را کنار گذاشتم. یک دلیلش این بود که دیدم من به فرانسه برو نیستم، به خاطر اینکه علاقه داشتم به حوزههای جدیدی از حقوق تجارت وارد شوم و لذا بیشتر ترجیح دادم در کشوری مثل انگلستان که کشوری سرمایه داری است، ادامه تحصیل بدهم. همچنین نظام حقوقی انگلستان یک نظام متفاوتی از ما هست. چون ما نظام حقوقی Civil Law یا نوشته مثل فرانسه هستیم، به خاطر همین دوست داشتم که یک نظامی که متفاوت با ما فکر میکند و منبع حقوقش با ما فرق میکند را تجربه کنم، که خب انگلستان سرچشمۀ Common Law به حساب میآید. دیدم که من باید به انگلستان بروم و به خاطر همین بعد از ۵، ۶ ماه زبان فرانسه را کنار گذاشتم و به دنبال زبان انگلیسی رفتم و تا حدودی خودم را بالا آوردم که در سطح خودش قابل قبول هم بود.
حقوقخوان: آیا شخص خاصی بود که حرفش در شما تاثیر ویژه ای گذاشته باشد؟
دکتر حبیبزاده: نکته ای که به من ایده های بزرگی داد این بود که من همیشه دوست دارم آثار آدمهای بزرگ را بخوانم و حرفهای آدمهای بزرگ را بشنوم. به نظرم حرفهای آدمهای کوچک، انسان را کوچک بار میآورد و حرفهای آدمهای بزرگ انسان را بزرگ بار میآورد. اینجا به یادم میآید که از مرحوم شهریار، محمدحسین بهجت، شاعر «علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را» سوال کردند که چرا شما در عصر ما شاعر خوبی شدی؟ شهریار میگوید به خاطر اینکه من همیشه شعرهای خوب میخوانم. مثلاً روی غزلیات حافظ تمرکز میکنم تا اینکه بیایم شعرهایی که در کتاب و مجله ها هر کسی میزند را بخوانم. چون که فضای شعری و روحی من را خراب میکند. من هم معتقد بودم که باید همیشه آثار آدمهای بزرگ را خواند و از آدمهای بزرگ حرف شنید و با آدمهای بزرگ طرف مشورت شد. بهترین مشورتی که من داشتم و دارم، حرف خدا بود. شاید این اولین باری باشد که من دارم عرض میکنم و هیچ جای دیگری هم نگفتم. من از همان موقعی که وارد دانشگاه علوم قضایی شدم شروع کردم به حفظ قرآن و همیشه قرآن با من بوده، در خارج هم بوده، اینجا هم بوده، الآن هم که توفیق داریم در محضر قرآن هستیم، حفظ میکنیم، آموزش میدهیم، خودمان تفسیر میخوانیم و مثل نماز و واجبات که برای ما به صورت یومیه واجب است و همه انجام میدهیم، این هم یکی از برنامه ها و عادتهایی هست که خدا به من توفیق داده در محضر قرآن باشم، البته با صبغۀ حفظ قرآن. یک دور کامل تفسیر خواندم و در حاشیۀ قرآنم یادداشت کردم. حتی یادم هست در خارج هم که درس میخواندم، همیشه اول صبح قرآن میخواندم و بعد میرفتم دنبال کار تحقیقاتی خودم. به این مطلب اضافه کنم توجه به اهل بیت علیهم السلام، به ویژه محبت به حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، که حقیقتاً تمام دارایی بنده است.
پس یکی از عوامل موفقیتم به تعبیر شما – که البته خواهم گفت که من موفق نیستم و چرا – این بود که من همیشه فکرم این بود که باید با آدمهای بزرگ نشست، پس حرف بزرگترین وجودی که در عالم وجود دارد و آن هم خدای متعال هست را باید بشنویم و حرف او هم در قرآن آمده و در دسترس همۀ ما هست و متأسفانه همه هم از آن غافل هستیم.
حقوقخوان: غیر از بحث زبان، چه مقدماتی لازم بود و شما آماده کرده بودید؟
دکتر حبیبزاده: وقتی وارد علوم قضایی شدم و واقعا خوب درس خواندم و مقدماتش را فراهم کردم، انگیزه ای در وجود من پدید آمد که میتوانم این کار را انجام بدهم. چون خیلی از مواقع، ما حرفها و مشورتهای خیلی ارزشمندی میشنویم، ولی یا توانمندیاش در ما وجود ندارد و یا فعلاً بسترش وجود ندارد و باید زحمت بکشیم تا بستر را آماده کنیم. ولی من احساس کردم که بسترش را دارم، به این خاطر که دانش حقوقی لیسانس را خوب خوانده بودم و دیدم که ارشد هم در کشور ما تکرار مکررات است و از آن طرف هم بستر مهم دیگر زبان انگلیسی بود که من دو سال فشرده به کلاسهای زبان رفته بودم و زبانم را خوب کرده بودم و حداقل این جرأت را داشتم که به یک کشور انگلیسی زبان بروم و خودم را اداره کنم. تصورم این بود و بعد هم که رفتم دیدم که تصور دقیقی هم بود.
حقوقخوان: کمی هم از مشکلات مسیر و چگونگی فائق آمدن بر آنها بگویید.
دکتر حبیبزاده: حقیقتش در بخشهای مقدماتی سفر من با مشکل مواجه شدم و آدمهایی که مشوّق من واقع شدند قابل احصاء نیستند. ولی مهمترین عامل تشویق من آشنایی با آقای دکتر حسین میرمحمّدصادقی بود که در آن زمان رئیس دانشکدۀ ما بودند و به مدت ۱۲ سال ایشان این سمت را برعهده داشتند. من از شخصیت ایشان که استاد دانشگاه حقوق بهشتی در حقوق جزا و مدیر گروه هستند و کتابهایی که در حقوق جزا نوشتهاند، خیلی تأثیر پذیرفتم. شاید حدود ۲۵ استاد که من با آنها صحبت کردم و مشورت گرفتم عمدتاً مخالف بودند و حتی بعضی ها میگفتند شما چرا میروید پولتان را در جیب این انگلیسیها میریزید؟ میخواهید آخرش چه بشود؟ اما خب، آقای دکتر میرمحمّدصادقی چون خودشان حدود ۱۰ سال در انگلستان تحصیل کرده بودند، از اساتید موفق حقوق و رئیس دانشگاه ما بودند و همیشه هم با استقبال و گرمی – حداقل با شخص بنده – برخورد کردند و به سؤالاتم جواب دادند و مشورت و راهنمایی و دلگرمی به من ارائه دادند. ایشان واقعاً یک سهم بسیار بزرگ و مهمی داشت در اینکه بنده به خارج بروم و حتی در آنجا هم که مسئله ای پیش می آمد با ایشان تماس – بیشتر به صورت ایمیلی – میگرفتم و در میان میگذاشتم و راهنمایی میگرفتم و این خیلی برای من تکیه گاه فکری و مشورتی مهمی بود که در موفقیتم هم قطعاً تأثیر داشت و البته همین رشتۀ حقوق فناوری اطلاعات هم که من در دورۀ دکتری واردش شدم به توصیۀ ایشان بود. ایشان فرمودند که بروید در حوزه های جدید مثل تجارت الکترونیک و فناوری اطلاعات و … و بنده هم به این توصیۀ ایشان عمل کردم و الحمدلله نتیجهاش را هم الآن میبینم که حداقل یک فضای جدیدی هست و بنده میتوانم در کشورمان یک خدمت مناسبی اگر توفیق داشته باشم انجام دهم.
حقوقخوان: پس برای هدفتان برنامه ریزی بلندمدّت داشتید…
دکتر حبیبزاده: مسئلۀ اصلی ای که من میخواهم اینجا به آن اشاره کنم، این هست که همه چیز با برنامه نیست که شما بگویید «من از همین روز اول که در دورۀ لیسانس وارد دانشکدۀ حقوق میشوم، میخواهم بروم فلان کشور خارجی و فلان رشته را بخوانم، پس از امروز شروع کنم مقدماتش را فراهم کردن» و موفق هم بشوید. در ۳۲ سال زندگیام این تجربه را داشتم که برای تحقق خیلی از اتفاقات در زندگی ما باید راهی از عالم بالا باز شود. هیچ چیز در عالم اتفاقی و بی حساب و کتاب نیست. خیلی ها تلاش کردند به خارج بروند و نتوانستند بروند. شاید از بنده هم بیشتر وقت و انرژی گذاشتند و بهتر و قابلتر بودند و نتوانستند. خیلی ها رفتند خارج، ولی دست خالی برگشتند. خیلیها رفتند خارج، آنجا ماندگار شدند. خیلیها رفتند خارج، ولی کمتر توانستند حداقل به آن خواستۀ دلی خودشان برسند. Caseهای متعددی در خارج دیده ام. حدود ۵٫۵ الی ۶ سال خارج بودم. تا اینکه دفاع کنم و همۀ کارهایم تمام شود حدود ۶ سال طول کشید. در این ۶ سال، آدمهای متعددی دیدم، از سابقه هایشان پرسیدم، از اهدافشان، از کارهایی که کردند و از میزان رضایتمندیشان، واقعا میزان رضایتمندی افراد در خارج کم بود، زیاد نبودند کسانی که آنقدر که بخواهند راضی باشند، رضایت داشته باشند. میگفتند حالا مسیری است که آمدیم و بد هم نبود، ولی بالاخره آن چیزی که میخواستیم هم نبود. پس اینکه ما امروز میگوییم یک کسی موفق هست یا موفق نیست – به تعبیری که نزد عموم جامعه وجود دارد – بخشی هم به راه هایی بستگی دارد که خدا باید برای انسان باز بکند. یعنی واقعاً دست خود آدم نیست و اینکه آن راه ها را هم خدا باز بکند، اتفاقی نیست. یعنی شما هم باید یک بنیه و بکگراند ذهنی، روحی و معنوی خوبی فراهم کرده باشید تا خدای متعال در آن لحظهای که نیاز هست آن راه را برای شما باز کند.
حقوقخوان: به نظر شما چه وقت خدا راه را برای آدم باز میکند؟
دکتر حبیبزاده: نکتۀ مهم برمیگردد به اینکه انسان واقعاً در تمام مراحل زندگی اش، از جمله بحث ما که تحصیل است، «اخلاص» داشته باشد. آدمی که اخلاص نداشته باشد، هیچوقت از عالم بالا تأیید نمیشود. آن جرقّه های ذهنی غیر نرمال، فوقالعاده و خارقالعاده به ذهنش خطور نمیکند. آن فقط مختص به عالم بالاست. باید از عالم بالا به شما اشاره شود و از همانجا هم تأیید شود. در فرمایشات حضرت علی(ع) داریم که وقتی یک فکر بزرگی به ذهنتان رسید، نگویید من نمیتوانم. آن فکر بزرگ از عالم بالا به ذهن شما الهام میشود و از همانجا هم تأیید میشود. این را من ضمیمه میکنم به داستانی که میخواستم کتابهایم را بنویسم. همان سه جلدی که برگزیدۀ بخش جوان جشنوارۀ بینالمللی فارابی شد و همچنین به عنوان کتاب سال دانشجویی هم انتخاب شد. البته درحال حاضر ادامهاش را هم نوشته ام، و جلد ۴ آن برای چاپ آماده است و جلد ۵ را دارم رویش کار میکنم. یک مجموعهای از حقوق فناوری اطلاعات را میخواهم تمام مباحثش را بحث کنم و یک مجموعۀ رفرنس درست کنم. البته با مطالعۀ تطبیقی این کار را انجام میدهم. من وقتی میخواستم بنویسم این سؤال من را درگیر کرده بود که آیا من میتوانم بنویسم؟ آیا این توانایی را دارم؟
وقتی تازه فوق لیسانس و کارشناسی ارشد را تمام کرده بودم و یک هفته بود دورۀ دکتری را شروع کرده بودم. یعنی از ثبت نامم یک هفته گذشته بود. همینطوری در خانه ام در انگلستان نشسته بودم، آمدم تلویزیون را باز کردم. ما از طریق ماهواره شبکه های ایرانی را میگرفتیم. معمولاً هم شبکۀ قرآن در خانۀ ما زیاد روشن بود. بعد دیدم که آیت الله جوادی آملی – حفظه الله – بر منبر نشسته اند و دارند تفسیر میگویند. گفتند حضرت علی(ع) میفرمایند، حرفها و فکرهای بزرگ وقتی در ذهنتان خطور کرد و جرقه زد، نترسید، بروید جلو، از همانجایی که الهام میشود، از همانجا هم شما را تأیید میکنند تا به نتیجه برسید. انگار اصلا این فرمایش آقای جوادی از علی(ع) پاسخ آن چالش ذهنی من بود که چند روز درگیرش بودم. همین که تلویزیون را باز کردم، ایشان چنین گفتند. بعد، آنجا من این حرف را به فال نیک گرفتم که انگار این حرف را دارد به من میگوید و خدا واقعاً با اسباب دارد من را هدایت میکند. و از همان روز هم شروع کردم به نوشتن که الحمدلله توانستیم آن مجموعه را درست کنیم و الآن هم که در دانشگاهها تدریس میکنم روی همانها تدریس میکنم و منبعم همانهاست. البته ممکن است که خود بنده هم در بعضی بخشهایش که الآن مطالعه کردم و جلوتر آمده ام، نظرم عوض شده است و در آن کتابها یک چیزی گفتم و الآن چیز دیگری میگویم. اما منبع کارم همان بود. میخواهم مجموعۀ این داستان را برگردانم به این نکته که ورود من به حقوق «اتفاقی» بود. و وقتی هم که وارد شدم، علاقمند شدنم هم «اتفاقی» بود. چون ترم یک نتیجۀ خوب گرفتم و آن من را علاقهمند کرد. اما خارج رفتنم «اتفاقی نبود». بسترسازی از قبل هم نقش داشت، اما قطعا تأیید خدا بود.
حقوقخوان: آقای دکتر از دشواری های رفتن به خارج هم بگویید…
دکتر حبیبزاده: جزئیات زیادی هست که شاید مجال نباشد اینجا بگویم. پدرم مخالف بود و حتی بعضی موقعها که ناراحت میشد، میگفت اگر بروی خارج درس بخوانی، من از شناسنامهام اسمت را حذف میکنم. یعنی اینقدر مصرّ بودند که من نروم. من اینجا به دلیل اینکه دانش آموختۀ دانشگاه علوم قضایی بودم، دستگاه قضایی باید خدمت میکردم و متعهد به خدمت بودم و اینها اجازه نمیدادند. مشکل نظام وظیفه داشتم. دو بار از ویزای سفارت انگلستان پشت سر هم Reject شدم. دیگر دفعۀ سوم ویزا گرفتن خیلی دشوار بود. ولی اینکه این فازها باز شد، خانوادهام راضی شوند، قوۀ قضاییه را بتوانم حلش بکنم، نظام وظیفه را بتوانم برای خروج از کشور حل کنم، وزارت علوم را حل کنم که آن هم داستان خودش را داشت چون من باید از طریق وزارت علوم اعزام میشدم. از آن طرف هم که بتوانم ویزا بگیرم، همه عنایت خدا بود. من بستر سخت افزاری خیلی از مشکلات را فراهم کرده بودم، یعنی توانمندی خودم را از لحاظ زبانی و حقوقی و علمی تقویت کرده بودم و پذیرش هم گرفته بودم. ولی بخشهای نرم افزاری و اداری اش را نمیتوانستم انجام دهم و موانع متعدد بود. اینکه موانع باز شد، واقعاً یک عنایت خاصّ خدا بود. یک داستان خیلی روشنی هم پشتش هست که من نمیخواهم آن را ذکر کنم، چون ممکن است سوء استفاده شود و بعضیها فکر کنند که ما از آن جریان استفادۀ ابزاری کردیم. من آن را اینجا ذکر نمیکنم. واقعاً از لطف های خدا بود که همۀ این مسیر در ظرف یک هفته باز شد. هم بحث قوه، هم خروج از کشور، هم وزارت علوم، هم رضایت خانواده ام و هم اینکه ویزا بگیرم از انگلستان، در حدی که یک هفته پس از اتفاق برای من این بحث روشن شد.
حقوقخوان: آقای دکتر، اگر ممکن است مختصر از آن جریانی که نمیخواهید بگویید را بگویید!
دکتر حبیبزاده: حالا من یک شمۀ خیلی کوچک و گذرایی را میگویم. من مقام معطم رهبری را تا آن روز ندیده بودم. بعد که این مشکلات به وجود آمده بود، من ایشان را در خواب دیدم. به ایشان عرض کردم که میخواهم به نظام و جامعۀ حقوقی کشورم خدمت کنم، ولی این همه مانع جلوی راه من هست. از جمله پدرم مخالف است. در خواب اینها را به ایشان میگفتم. به ایشان میگفتم من این بسترسازی ها را کرده ام و ایشان هم تشویق میکردند که آفرین کار خوبی کردی. آخرش که رسیدم به اینکه من میخواهم بروم خارج از کشور و نمیتوانم و موارد زیادی سر راهم مانع است؛ ایشان گفتند شما بروید، شما موفق خواهید شد. گفتم پدرم راضی نیست. چون پدرم خیلی برایم مهم بود. گفتند دعا میکنیم آن هم حل میشود. از خواب که بیدار شدم، یک هفته طول نکشید که همۀ موانع به لطف خدا برداشته شد. در خارج هم که همیشه مشکلی برایم پیش میآمد یاد این خواب می افتادم. که بالأخره ولی محترم فقیه فرمودند شما بروید، شما موفق خواهید شد. این همیشه برای من در چالش هایم بسیار انگیزه بخش بود. به ویژه اینکه یک روزی در سه، چهار ماه اول، واقعاً به مشکلات عجیب و غریبی در خارج برخوردم. گفتم چه کنم؟ آمدم در وبسایت ایشان بخش استفتائات یک نامه ای به ایشان نوشتم. چیزی که اصلاً مرسوم نیست. با کمال تعجب دو، سه روز بعد من دستخط خود ایشان را دریافت کردم و در وبسایتم هم گذاشتهام که ایشان ۴، ۵ سطر برای بنده با دستخط مبارک خودشان نوشته بودند که شما باید این کارها را بکنید. این نامه را که گرفتم، اصلا انگار یک انرژی مضاعف، بلکه هزار برابر به من تزریق شد که یک شخصیتی در این جایگاه به نامۀ یک دانشجو از مجرای غیرمعمولِ «بخش ارسال استفتائات» بیاید پاسخ بدهد. این خب، خیلی مسئلۀ مهمی بود. من این نامۀ ایشان را قاب کرده بودم و توی اتاقم گذاشته بودم و همیشه که خسته میشدم این نامه را باز میخواندم و واقعا انگیزه میگرفتم.
میخواهم عرض بکنم که خواندن مهم نیست. همه میخوانند. نتیجه گرفتن با خود آدم نیست. اتفاقات غیرمنتظره پیش می آید. یک موقع میشود که آدم نزدیکترین فردش مثلا پدر، مادر فوت میکند. شما مجبور هستید برای ادارۀ زندگی بازمانده ها از خارج دل بکنی، ترک تحصیل بکنی و بیایی اینجا. یا خیلی شرایطی که پیش می آید. مشکل مالی میخوری نمیتوانی ادامه بدهی. یا آنجا میروی مشکلات خاصی برای خود یا خانواده ات درست میشود، نمیتوانی در آن کشور بمانی. مشکل سیاسی به وجود می آید. پسموفقیت، مجموعه ای از عوامل هست که شاید یک بخشش در ید ماست. پس اینکه میگویید من یک آدم موفق بودم، تنها عامل این موفقیت، خودم نبودم. مجموعهای از عوامل بوده که خدا لطف کرده بود.
حقوقخوان: آقای دکتر، از دشواری های تحصیل در خارج بگویید…
دکتر حبیبزاده: تحصیل در خارج هم واقعا دشواری های خاص خودش را دارد. بعضی ها فکر میکنند که از اینجا که دل کندند و سوار هواپیما شدند و رفتند خارج، همه چیز حل شده هست، اصلا اینطور نیست. تازه میروی در یک فضای جدید، فرهنگ جدید، زبان جدید، معاملات و معاشرات جدید، نظام حقوقی جدید، منابع حقوقی که هیچوقت آنها را نخوانده ای و تازه میخواهی در آن سیستم بنشینی درس بخوانی. طبیعتاً دشواریهای خاص خودش را دارد. تنها هستی، طرف مشورتت کم است. آنهایی هم که با تو در تعامل بودند، نمیتوانند به شما مشورت دهند چون فضا را تجربه نکردند. غربت هم که جای خودش را دارد. همۀ اینها دست به دست هم میدهند که شما با مشکلاتی بیش از آنچه در داخل کشور با آنها مواجه هستید، مواجه شوید و کار را برای شما راحت نمیکند. الحمدلله، در هر صورت، ما آن فضا را توانستیم در حد مقبول – که ارزیابی خودم هست – طی بکنیم. بعدش هم که تمام شد بلافاصله آمدیم در کشورمان و الآن هم در دانشگاههای مختلف – اگر بتوانیم توفیق داشته باشیم – میرویم سر کلاس و با آن مقدار ناچیزی که یاد گرفتهایم، به دوستان خدمت میکنیم. چه امیدوار هم هستم که در ادامۀ این مسیر، عمری باقی باشد که ما بتوانیم با تحقیقات خیلی ارزنده تر و قوی تر – مخصوصاً در حوزۀ حقوق آی تی که من کار میکنم – بتوانیم یک کمک خیلی مختصر و کوچکی به نظام حقوقی کشورمان بکنیم.
حقوقخوان: آقای دکتر! من میخواهم دوباره برگردم به دوران لیسانس شما. خب، شما گفتید که اتفاقی وارد حقوق شدید، اتفاقی علاقمند شدید، اما رفتنتان به خارج اتفاقی نبود. از روندApply کردنتان میخواهم سؤال کنم برای دانشجویانی که حالا علاقمندند برای ادامۀ تحصیل در خارج. چه شد که اصلاً دانشگاه منچستر را انتخاب کردید؟ چه نکات بارزی داشت؟ اگر میشود توضیحاتی بفرمایید.
دکتر حبیبزاده: ببینید، من اولین بار که میخواستم اپلای کنم، طریق اپلای کردن را خودم بلد نبودم و ترم ۵ و ۶ بودم که به این فکر افتادم که دیگر ۲ ترم دیگر مانده تا تمام کنم، از الآن باید اقدام بکنم. رفتم یک مؤسسۀ اعزام به خارج و آنجا پول دادم، برایم اپلای انجام دادند و اتفاقا اولین بار از دانشگاه منچستر اپلای کردند، و این پیشنهاد خود مؤسسه بود و من شناخت خاصی روی دانشگاهها نداشتم. وقتی که ایشان اپلای کرد، به من Offer هم دادند؛ یعنی پذیرش شدم. البته من عرض بکنم که بنده از مقطع ارشد و دکتری دوتایش را با هم رفتم. من لیسانس علوم قضایی را خواندم و برای ارشد و دکتری رفتم انگلستان از دانشگاه منچستر پذیرش گرفتم. خب، باید البته مقدمات را فراهم میکردم. ولی مطلب این هست که وقتی این مؤسسه اپلای را برای من انجام داد، من طریقۀ اپلای کردن را یاد گرفتم و دیدم چیز خاصی نیست. به وبسایت دانشگاه موردنظرتان میروید و آنجا بخش Admission یا پذیرش دارد. آنجا وارد میشوید و مراحل اپلای را که توضیح داده، طی میکنید، مدارک را آپلود میکنید و آخرش هم منتظر جواب دانشگاه میمانید. دیدم که کار خیلی دشواری نیست. لذا آمدم به ۷ دانشگاه دیگر هم خودم اپلای کردم. از دانشگاه لندن UCL که یکی از دانشگاههای مهم در لندن و رنکینگ جهانی هست بگیرید تا دانشگاههای ناتینگهام، بیرمنگام، شفیلد و لیورپول و خود منچستر که اپلای کرده بودم، از همۀ اینها خوشبختانه آفر گرفتم و الآن همۀ آفرهایش را یادگار دارم. گفتم یک موقع یک دانشگاهی نتوانستم بروم، لااقل آن یکی دانشگاه ها آپشنم باز باشد. این به خاطر این بود که چند دانشگاه اپلای کردم.
حقوقخوان: از همۀ دانشگاهها هم شما اکسپت شدید، درست است؟
دکتر حبیبزاده: از همۀ این دانشگاهها اکسپت شدم.
حقوقخوان: چه چیزی در رزومه تان داشتید؟
دکتر حبیبزاده: ببینید برای مقطع کارشناسی به ارشد، رزومه همان معدل شماست و آنها از شما ترجمۀ رسمی ریزنمراتتان را میخواهند. شما فرض کنید ۱۴۴ واحد درس خواندید، فلان درس و فلان نمره، آنها را شما به انگلیسی ترجمه میکنید. ترجمۀ رسمی باید انجام شود. بعد میفرستید به آن دانشگاه و آن دانشگاه بر اساس رزومۀ ریزنمرات، شما را پذیرش میکند. چون دانشجوی کارشناسی طبیعتاً مقاله ISI ندارد. ولی ارشد و دکتری داستان خودش را دارد. در همۀ کشورها هم همینطور هست. که من خب، معدل کارشناسیام ۱۸٫۳۴ بود و معدل الف و خیلی بالایی در دانشگاههای خود ما بود. خب آنجا هم «خیلی خوب» ارزیابی میشد و لهذا توانستیم از همۀ دانشگاه ها آفر بگیرم.
حقوقخوان: برای دانشجویان ارشد و دکتری هم توضیح میدهید؟
دکتر حبیبزاده: خواهم داد. به خاطر آن مشکلات اداری که به وجود آمده بود در کشور، من سه ماه دیرتر به انگلستان رفتم. یعنی کورس که مهر شروع میشد، من آذر رفتم. دقیقا ۲۲ یا ۲۳ آذر رفتم. کورس ارشد شروع شده بود. لذا تا مهر سال بعد باید آنجا معطل میماندم. چون به کشور نمیتوانستم برگردم. به خاطر اینکه از نظر وزارت علوم، باید آنجا دانشجو می بودم تا بتوانم بیایم. چون اگر همانجا به کشور برمیگشتم تا بعد دوباره بروم به مشکل نظام وظیفه برمیخوردم. لذا مجبور بودم ۸ ماه در آن کشور بمانم و پول هزینه بکنم. چون با هزینۀ شخصی رفته بودم و تا آخرش هم ما با هزینۀ شخصی ماندیم عملاً. در این مدت برای اینکه زمان را از دست ندهم، شروع کردم به کلاسهای زبان ثبت نام کردن در خود لندن. چون اول به لندن رفته بودم و در نظر داشتم دانشگاه UCL مقطع فوقلیسانسم را بخوانم، شروع کردم زبان خواندن. زبان را خواندم و خوبش کردم. بعد یک مدت هم در دانشگاه لندن UCL به دورههای Writing رفتم، چون ما در مقطع فوق لیسانس باید بتوانیم بنویسیم. مثلاً برای اینکه سر جلسۀ امتحان میخواهیم برویم باید بتوانیم به سؤال ها پاسخ بدهیم. باید نوشته هایمان قوی باشد. آن وقت بود که دیدم علیرغم اینکه در تهران خوانده بودم، خیلی لازم است که زبان کار کنم. شروع کردم تا میتوانستم زبان را مطالعه کردم. ۶ ماه مؤسسه رفتم. ۲ ماه هم رفتم خود دانشگاه لندن. و زبانم را خیلی خوب کردم. یعنی با اعتماد به نفس میتوانستم بروم سر کلاس فوق لیسانس بنشینم. اما همانطور که عرض کردم، آن موقع در لندن بودم و از خود UCL هم آفر داشتم. مشکلم این بود که من دیدم زندگی ام در لندن هم زمانبر هست. مثل تهران ترافیک است. مثلاً یک ساعت طول میکشد که بروی دانشگاه و یک ساعت هم برگردی. هزینههای زندگی و شهریه ها به شدت بالاست. از آن طرف هم من ۸ ماه ماندم و یک مقدار از بودجۀ مالی ام را صرف کردم تا آن ۸ ماه را تحمل کنم، چون Course را از دست داده بودم. دیدم که از نظر مالی و زمانی لندن برای من OK نیست و استفاده ندارد. لذا بین شهرهایی که مانده بود منچستر را از همه بیشتر پسندیدم. البته شهرهای دیگر هم رفتم دیدم و سر زدم و منچستر را بیشتر پسندیدم. برای مقطع ارشد رفتم منچستر و با نمرات خیلی خوبی هم با لطف خدا معدل “Merit” یعنی شایسته گرفتم و فوقلیسانس را تمام کردم.
میخواستم همزمان با آخر دورۀ فوقلیسانس برای دکتری اقدام کنم. خب دورۀ دکتری با دورۀ ارشد خیلی فرق دارد. فرقش این است که شما نمیتوانی بگویی من میخواهم فلان دانشگاه درس بخوانم. چون در دورۀ دکتری شما تز انجام میدهید، باید شما استادی پیدا کنید که در حوزهای که شما علاقه دارید شما را قبول بکند. لذا شما به وبسایت دانشگاههای مختلف میرود. قسمت Staff Academic یعنی کارمندهای آکادمیک که همان اساتیدش میشود، رزومۀ اساتید را میبینید و مثلا میبینید آقای جاناتان در حوزۀ حقوق قراردادهاست ولی من میخواهم در حوزۀ نفت یا آی تی کار بکنم و این به درد من نمیخورد. ای بسا شما بهترین دانشگاهها را بروید و نگاه کنید و ببینید استادی که به درد شما میخورد در آن دانشگاه نیست. پس شما آنجا نمیتوانید بروید. چون یک کسی باید شما را Supervise بکند. به عبارتی استاد راهنمای شما باشد. من دیدم کلّاً در بریتانیا، یعنی اسکاتلند و انگلستان و ولز و ایرلند، سه تا استاد هست که در حوزۀ آی تی میتواند با من کار کنند. یکی دانشگاه ادینبورو بود در اسکاتلند. چون اسکاتلند کمی دورتر بود و فضایش برایم دلچسب نبود، نرفتم. یکی دانشگاه کوئین مری در لندن بود که اتفاقا استادش خیلی مایل بود بروم با او کار کنم. یکیاش هم دانشگاه منچستر بود. من بین انتخاب کوئین مری در لندن و دانشگاه خودمان ماندم. اما دیدم که در منچستر یک سال زندگی کردم و با همۀ مسائل آشنا هستم و دیگر انرژی خاصی برایم نمانده که بروم در محیطی که – درست است قبلا زندگی کردم – ناآشنا هستم و دوباره در آن شلوغی و اینها بیفتم. روحیه ام به یک جای ساکت عادت کرده بود. از طرفی در منچستر هزینه ها کمتر هست و لازم نیست هزینۀ بیشتری کنم. از آن طرف چون فوق لیسانس آنجا بودم و نمره های خوبی گرفته بودم، برای شهریۀ دکتری هم یک تخفیف ۲۵، ۳۰ درصدی به عنوان پاداش وفاداری به این دانشگاه به من میدادند. فی المجموع در نظر گرفتم و استادم هم دیدم استاد قَدَری هست. آقای پروفسور گرنت هاولز (Geraint Howells) رئیس دانشکدۀ حقوق دانشگاه منچستر هم بود. آدم خیلی Nice، خوب، مؤدب و باسوادی بود و کتابش کتاب سال اروپا شده بود. همۀ این مجموعهها من را جذب کرد که من نروم لندن که صرفاً در مدرکم بنویسند دانشگاه لندن. اینها مهم نیست. به خاطر این مهم نیست که در دنیا نگاه نمیکنند شما کجا بودید و بر خلاف ایران در درجات بعدی اهمیت قرار دارد. بلکه میگویند که چه بوده اید؟ با چه کسی گذرانده اید؟ ممکن است بروید در سر قلۀ کوه یا روستایی یک کالجی پیدا کنید که پروفسور فلان آنجا نشسته است. وقتی اسم آن آدم را ببرید، اعتبار برایتان میآید. ولو اینکه شما یک جای ناشناختهای بودید. ذهنیتها با کشور ما یک مقدار متفاوت هست. در هر صورت، ماندم در منچستر. البته شرایط دیگری هم حاکم بود. در منچستر جوّ مذهبی خوب بود. دوستان ایرانی که آنجا بودند، تیم هیئتی با هم داشتیم. دوست داشتیم دور هم باشیم و برای همدیگر Support باشیم. همیشه هر هفته هم را ببنیم و راحت برویم و بیاییم با هم و یک رابطۀ صمیمی داشته باشیم. چون دورۀ دکتری ۴ سال Research است. یعنی اگر یک فضای تنوع نباشد، صمیمیت نباشد، گرمی نباشد، خیلی غربت را احساس بکنی، ممکن است که واقعا برایت خسته کننده باشد. و خب بالاخره، من خانمم همراهم بود و نظر ایشان هم مهم بود که در منچستر از لندن راحتتر بود. اینها هم برای من مهم بود. مخصوصاً اینکه وقتی من خواستم دکتری را شروع بکنم، خدا به من یک فرزند داد. بعد دیدم دیگر حالا یک فرزند هم دارم، بهتر است که در منچستر بمانم، به خاطر اینکه اینجا فضا برایم خیلی راحتتر هست تا بروم لندن. مجموع این داستانها باعث شد که ما در منچستر ماندیم و الحمدلله از ماندنمان هم هیچوقت پشیمان نشدیم. یعنی دیدیم که هم اسم خودش را دارد، هم اینکه استادی که میخواهیم هست، هم هزینه ها کمتر هست، هم اینکه آن فضای دوستان و رفقای خودمان را که آنجا بیشتر با همدیگر بودیم و بالاخره نمیگذاشتیم غربت به ما فشار بیاورد قوی تر بود و همۀ این مسائل باعث میشد که ما منچستر را انتخاب کنیم و بمانیم و تا آخر هم آنجا ادامه بدهیم.
حقوقخوان: پس چه زمانی به دانشگاه هاروارد رفتید؟
دکتر حبیبزاده: وسط این داستان بود که من به دانشگاه هاروارد رفتم. چون یک بخش از کارم مطالعۀ تطبیقی با حقوق آمریکا بود، استادم من را به هاروارد فرستاد و من به آنجا رفتم و Research کردم. در جریان این کار به هلند هم رفتم که برای یک کار تحقیقاتی بود. بعضی از کنفرانسها هم که خارج از کشور بود، شرکت کردم. البته اینها در حدّ تجربه و جمع آوری داده و دیدن بعضی از اساتید و مصاحبه با آنها بود، ولی در نوع خودش، بالاخره یک تجربۀ جدید از یک فضا و سیستم جدیدی بود. ولی خب عمدۀ مطالعات من در حقوق انگلستان انجام شد. بعدش هم که خدا توفیق داد این مسیر را به پایان ببریم.
حقوقخوان: چطور؟ مگر برای به پایان رساندن تحصیلات دشواریِ خاصی داشتید؟
دکتر حبیبزاده: چون واقعاً اگر چنین مسیرهایی به پایان نرسند، برای آن فرد خیلی سنگین تمام میشود. مخصوصاً در انگلستان که درجۀ دکتری، تنها با یک پایان نامه و یک جلسۀ داوری انجام میشود و هیچ نمرهای در کار نیست. بنابراین اگر در جلسۀ داوری نتوانی خوب بدرخشی و نتوانی خوب پایان نامه بنویسی، موفق به اخذ آن مدرک نمیشوی و تمام ۴ سال زحمتت دود میشود و به هوا میرود و طبیعتاً دیگر هیچ انگیزه ای هم برای شروع ۴ سال بعدی نداری. ضمن اینکه دانشگاهها هم دیگر شما را قبول نخواهند کرد؛ چرا که میگویند که شما اگر واقعاً میتوانستی و این توانمندی را داشتی، آن وقتی که انرژی ات تازه بود و تازه آمده بودی و با روحیه تر بودی باید میتوانستی این مدرک را بگیری. حالا که شکست خوردی، ریسکش برای دانشگاهها خیلی زیاد است که چنین دانشجویی را برای مقطع دکتری بگیرند. ضمن اینکه در این صورت فرد باید هزینه های خودش را برای ۴ سال دیگر بدهد. ما هم در وضعیتی درس میخواندیم که پوند در اواخر تحصیل ما در سال ۱۳۹۱ به ۵ هزار و ۶ هزار تومان رسید و هزینه ها مثل موشک صعود کرد و نسبت به حالت عادی خیلی بیشتر شد. ولی در هر صورت، لطف خدا با ما یار بود که توانستیم این مقطع را تمام بکنیم و برگردیم.
حقوقخوان: آقای دکتر تیم منچستر یونایتد هیچ تأثیری نداشت برای انتخاب دانشگاه منچستر؟
دکتر حبیبزاده: نه! البته من چندین بار از جلوی باشگاه منچستر یونایتد رد شدم، ولی هیچگاه داخل باشگاه منچستر یونایتد نرفتم. استدلالم هم این بود که اگر میخواهی فوتبال با آرامشی ببینی، میتوانی از داخل خانه هم تماشا کنی. البته این را داخل پرانتز بگویم که این را نه نکتۀ مثبت میدانم و نه منفی. اصلاً اهل اینکه فوتبال و اینطور چیزها ببینم و یک باشگاه را پیگیری کنم و اینها نبودم. شاید این هم مؤثر در داستان بود. نه اینکه اهل ورزش نباشم. مثلا میرفتم شنا میکردم. میرفتم پیاده روی میکردم. اینها جای خودش. ولی اهل این نبودم که بروم هوادار یک تیمی باشم و بروم بازیهایش را از نزدیک ببینم و در استادیوم بنشینم و اینها. هیچوقت یک چنین هواداری نبودم و فکر هم میکنم هیچوقت هم نخواهم بود. نه، این تأثیری نداشت. حتی میگویم، آن مدتی که آنجا بودم هیچوقت داخل باشگاه منچستر یونایتد نرفتم. ولی خب، از جلوی در باشگاه طبیعتاً رد شده ام. علاقهای به فوتبال و تیم منچستریونایتد نداشتم، اما اگر هم علاقه میداشتم، اگر آیتم های دیگر مهیا نمی بود، هیچ موقع به خاطر آن تیم در آن شهر نمیماندم. بیشتر به خاطر اینکه کارم را درست انجام بدهم ماندم.
حقوقخوان: به قول آقای فردوسی پور اجازه بدهید من قانع نشوم که آدم در منچستر باشد و نرود بازی منچستریونایتد را ببیند! با وجود اینکه شما در زمان آقای فرگوسن هم آنجا بودید…
دکتر حبیبزاده: بله، بعضی دانشجوهایم هم از من در کلاسها سؤال میکنند که شما چطور توانستید بازی چلسی و منچستریونایتد را نروید ببینید؟ و من هم میگویم چطور ندارد که! من علاقه نداشتم. ولو اینکه بعضی اوقات صدای این بازیها کل شهر را پُر میکرد؛ ولی خب، ما علاقه نداشتیم و نمیرفتیم.
حقوقخوان: آقای دکتر! الآن دوران لیسانس است و شما اولین باری است که دارید از کشور خارج میشوید. میخواهم به همان فضا برویم. چون به نظر من خیلی تأثیر دارد تغییر محیط در تغییر دیدگاه یک انسان. شما تازه وارد فرودگاه لندن شدید. الآن فکر کنید دقیقا همان سالی است که شما وارد فرودگاه لندن شدید. چه دارید میبینید؟ چه دارد در ذهنتان میگذرد؟
دکتر حبیبزاده: قبل از اینکه به لندن بروم، من یک تجربۀ دو هفته ای داشتم. در همین دانشگاه علوم قضایی ترم ۴ یا ۵ بودم و سال ۱۳۸۴ بود که ۳ نفر از این دانشگاه و ۳ نفر از دانشگاه شهید بهشتی انتخاب کردند تا یک دوره دو هفتهای به یونان و آتن بروند. کسانی که انتخاب شدند من بودم و دو دوست عزیز دیگر که هر جا هستند انشاءالله سلامت باشند. ما به آنجا رفتیم و آن اولین تجربۀ خارج از کشور ما بود در یک کشور اروپایی، که آنجا در آن دو هفته یک تجربۀ خیلی مقدماتی برای ما حاصل شد. ولی خب، طبیعتاً وقتی میخواهی برای تحصیل به انگلستان که کشور دیگری است بروی و بالاخره یک چیزهایی هم روی اینترنت خوانده ای که مثلاً فرهنگ این کشور چطوری است، آدمهایش چطوری است و خیلی مسائل دیگری که مطالعه کرده ای تا ذهنیت خوبی داشته باشی، یک تصوراتی خود آدم دارد وقتی که داخل هواپیما دارد میرود. فکر میکند وارد چنان کشوری میشود. ما از مرگ هم یک تصوراتی داریم، ولی واقعاً تصور مرگ با خودِ مرگ هیچوقت برابر نیست. ولی رفتم آن کشور و دیدم که نه، یک بخشی اش مطابق با آن تصورات است. مخصوصاً چون تجربۀ قبلی داشتم یک بخش مهم اش واقعا متفاوت از آن تصورات خودم بود. از لحاظ برخورد آدمها. از لحاظ فضای آکادمیکی. از لحاظ سبک زندگی در آن کشور. خیلی برایم متفاوت از چیزهایی بود که دیده بودم. مثلا میدیدیم که مغازه ها – حالا نه در مرکز شهر، بلکه در حاشیه ها – خیلی زود میبندند. فرض کنید ساعت ۱۰ شب آفتاب غروب میکند، ساعت ۸ شب میبندند. در اکثر شهرها غیر از لندن اینطوری است؛ مثلا ساعت ۷ شب که مغازه ها میبندند هوا خیلی روشن است. چون میدانید تابستانهای آنها ۱۷ ساعت است، از ساعت ۴ صبح آفتاب میزند تا ۱۰ شب، ۹ و نیم شب. و زمستانها برعکس میشود؛ مثلا از ۴ بعد از ظهر آفتاب غروب میکند تا ساعت ۸ و نیم میبینی که آفتاب طلوع کرده. داستانش فرق میکند. آن سالی که من رفتم – آذر ۸۶- اتفاقا به زمستان خورد؛ یعنی آذر ماه بود که رفته بودم و خیلی به من سخت گذشت. مخصوصاً شب اول. اینطوری به من سخت گذشت که من شب اول رفتم خیلی سرد بود. طبقه پایین یک خانه را اجاره کرده بودم، بعد دیدم خیلی سرد است. ساعت ۹ شب بود. آمدم پتو را روی خودم کشیدم و زیر شوفاژ خوابیدم. تنها هم رفته بودم و هنوز خانمم را نبرده بودم. گفتم بروم خودم فضا را آماده کنم بعد خانمم بیاید به من ملحق شود. بعد نیمه های شب بلند شدم دیدم خیلی سرد است و شوفاژ هم خاموش شده و بیرون هم برف سنگینی میبارد. خب، ولی آن سرما را باید ما تحمل میکردیم. با اینکه من خودم بچۀ کوهستان هستم و در آذربایجان بزرگ شدم. دیگر خودمان مرد سرما هستیم. ولی سرمای آن شب واقعا ما را خیلی آزار داد. خلاصه، صبح که شد به صاحبخانه ام خیلی گلایه کردم و گفتم که اتاقها خیلی سرد بود. ۱۱ شب، ۱۲ شب هم که شد، اصلا شوفاژ خاموش شد. این تجربۀ اولین شب من هست. تا صبح هم که چون زمستان بود، من نماز صبح فکر میکنم دو سه بار خواندم آن روز. چون زمان را نمیدانستم. اینجا هم دیدم آفتاب ۷ شد طلوع نمیکند در این کشور. پس داستان چیست؟ دیدم که اینجا چون خیلی شمالی تر است اگر در نقشه نگاه بکنید آفتاب دیر طلوع می کند. صاحب خانه گفت که اینجا اینطوری هست که شب ساعت ۱۱ دیگر مردم زیر لحاف و توی بستر هستند و نیاز نیست بیرون هیتر روشن باشد. اما توی ایران من یک لحظه یادم افتاد که طرف شوفاژ و شومینه را روی آخر میگذارد و بعد هم با لباس خیلی کمتری استراحت میکند. انرژی هم هدر میرود. خودش هم از لحاف و اینها استفاده میکند. ولی آنجا برعکس بود. میگفتند شب وقتی خوابی و لحاف رویت هست، چرا باید بیرون انرژی مصرف شود.
این اولین تجربۀ من بود از آن شب سخت که دیدم نه، فرهنگها و دیدها حتی به انرژی خیلی فرق میکند با ما. ولی خب، داستانها و خاطرات زیاد هستند و من واردش نمیشوم. طبیعتا عرض بکنم که آن ورود من اول با هیجانات خاص خودش هم بود. این را هم بگویم. من وقتی از اینجا داشتم میرفتم واقعاً سر از پا نمیشناختم. به همین راحتی دارم میگویم. چون واقعا تمام موانع برداشته شده بود. به چیزی که چند سال هم در فکرش هستی و داری برنامه ریزی علمی برایش میکنی داری میرسی… ۴، ۵ مانع مهم در عرض یک هفته حل شود اصلا باورکردنی نیست. بعد حل میشود خیلی خوشحال میشوی طبیعتا.
البته این را هم بگویم، بلیت را گرفته بودم و شبش که میخواستم پرواز بکنم، باز پدرم زنگ زد. گفت اگر صلاح میدانی بلیت را پس بده. من راضی ام که بروی، ولی باز هم بمان. اگر میشود بلیتت را پس بده و همینجا بمان. من کیفم را بسته بودم و داده بودم فرودگاه، زنگ زدند به من که شما در آخرین لحظه که اگر میشود نروید. من خب دیگر در آن فضا زندگی میکردم در ذهن خودم. دیگر اصلا گوشم واقعا بدهکار هیچ حرفی نبود. پدرم واقعا مرا ببخشد به خاطر این بی توجهی که کردم. البته این را بگویم، پدرم چون مذهبی بود و مرجع تقلیدش هم الآن در ایران هستند. رفتم استفتاء کردم از مرجع تقلیدش که من میخواهم بروم به خارج با این شرایط و اینها. مرجع تقلیدش توصیه کرده بود به مواردی که این موارد را رعایت کنید و انشاءالله ما هم دعا میکنیم. نامهاش را هم دارم الآن. من نامۀ مرجع تقلید پدرم را آوردم به خودش دادم گفتم این هم که حرف مرجع تقلید شماست. میگوید که کلاً صلاح میداند این داستان را. خب تو چطور مخالفی الآن؟ دیگر وقتی حرف مرجع تقلید به میان آمد و پدرم خواست تصمیم بگیرد دیگر هیچ حرفی نزد و سکوت کرد در برابر این نامه. و راه ها اینطور باز شد خلاصه. ولی خب رفتیم و تصورمان واقعا مطابق بود. ولی خب هیجانات خودش را هم داشت دیگر. یک شهر جدید، با معماری جدید، آدمهای جدید، طراحی جدید از نظر خیابانها، ماشینها، لباسهایی که ملت میپوشند. زبانی که ملت حرف میزنند. اینها همه هیجان خودش را داشت. نکته این است که بعضیها این طرز فکر را در ذهنشان دارند که فکر میکنند این هیجان همیشه میماند. و با این دیدگاه ها واقعا تصمیم میگیرند که به خارج بیایند. من متعدد شده که آدمهایی که این تیپی بوده اند را منصرف کرده ام. چون یکی دو ماه اولش هیجان انگیز است. بعدا همه چیز عادی است. محیط منطقی است. اگر شما احساسی وارد محیط شوید، منطق بر احساس در دراز مدت غلبه دارد. لذا شما کم میآورید و احساس میکنید که اصلا اشتباه کردید شما این مسیر را انتخاب کردید. حتی من مورد داشتم که طرف خانه اش را فروخته و همه چیز را آماده کرده و فقط میگوید من چطوری باید بیایم. بنده یک مدت با او صحبت کردم و واقعیت را باز کردم، الآن هم دعاگوی بنده هست. میگوید شما آن روز خیلی خوب مرا Coach کردید. من داشتم اصلا زندگیام را میباختم و موقعیت اینجایم را هم داشتم از دست میدادم. روی کاغذ، روی تخیّلات خودش. اینکه میگویند آواز دهل از دور خوش است، واقعا گاهی همینطور است. آدمی که بیهدف باشد، هر جایی هم که برود، شکست میخورد و آن وقت است که راه برگشت برای خودش ندارد و از حیث آبرویی هم سنگین تمام میشود. در هر صورت، بله، هیجان خودش را هم داشت. جدید هم بود. با تصورات من فاصله داشت. ولی چون یک نیمچه سابقهای قبلا داشتم. یک مقدار فکر میکردم که چطوری ممکن است باشد. ولی وقتی رفتم، دیدم متفاوت از آن چیزی است که فکر میکردم. ولی من یک خصوصیتی که داشتم، در محیط جذب نمیشوم. حالا این چه بکگراند روحی ای هست. یا چه چیزی هست آن باز جای بحث خودش را دارد و خودم حدسیاتی دارم. در محیط جذب نمیشوم. بین خارجی ها بودم اما هیچوقت همراهشان نبودم. وقت نماز میشد در دانشگاهمان هم میرفتم کتابخانه، پشت کتابخانه یک کاغذی پهن میکردم و مُهری میگذاشتم و نمازم را میخواندم. کاری با آنها نداشتم. کلاس که تمام میشد، آنها برنامههای خودشان مثل پارتی و اینها داشتند، من کلاسم که تمام میشد سوار اتوبوس میشدم و میرفتم خانه؛ یعنی مثل یک ایرانی بودم که توی دانشگاه علوم قضایی درس میخواند ولی محیطم شده بود لندن، منچستر، آمریکا هیچ فرقی برایم نداشت اینها.
حقوقخوان: پس خیلی تحت تأثیر محیط قرار نگرفتید.
دکتر حبیبزاده: نه تنها اصلاً تحت تأثیر محیط قرار نگرفتم، بلکه خودم را هم کمی قوی تر کردم. من این را بارها گفته ام. گفتم که اگر توحید ۱۰۰ درجه باشد که ما به یگانگی خدا واقعا معتقد باشیم که خدا هست و هیچکس نیست، لامؤثر فی الوجود الّا الله، اگر توحیدم یک بود بر فرض از ۱۰۰، انگلستان که رفتم ۲ شد. به خاطر اینکه رفتم آنجا قدر داشته های خودم را بهتر دانستم. اینجا همه دور هم بودیم، بعد رفتم با یک مسیحی نشستم، برخورد کردم، دیدم واقعا اسلام چه دین طاهر، پاک و منطقی ای هست. اصلا چرا ما باید از این دین فاصله بگیریم؟ دیدم که نه، واقعا دارایی ما خیلی ارزشمند است. خیلی هم بیشتر و بهتر از قبل چسبیدم. مخصوصاً اینکه این را هم نمیتوانیم منکر شویم که غربت یک حال و هوای خاص خودش را دارد. شما در غربت دلت خیلی هوای خدا میکند. یا دلت مثلا خیلی هوای امام زمان(عج) را میکند. ممکن است در همین تهران نکند. چون آنقدر همه مثل هم هستیم. ولی وقتی در غربت تنهایی را احساس کردی، وقتی از تنهایی امام زمان صحبت بکنند شما خیلی خوب این را لمس میکنی. چون در یک کلاس یا جلسه ای نشسته ای و همه یهودی و مسیحی هستند و شما یک مسلمان هستی. من اتفاقا رفتم آنجا به ویژه با دوستان خیلی خوبی آشنا شدم که بچههای مذهبی، دغدغه مند و در عین حال کارکُن و با استعدادی بودند و احساس میکنم این داشته ها در من تقویت شده. نه تنها تأثیر نپذیرفتم، بلکه تقویت هم کردم به لطف خدا.
حقوقخوان: تفاوتهایی که دانشگاههای آنجا با دانشگاههای ایران و به خصوص علوم قضایی که خودتان در آن تحصیل کردید، داشتند چه بوده است؟
دکتر حبیبزاده: مهمترین تفاوتی که در روزهای اول کشف کردم و دیدم، در خدمت دانشجو بودن است. از Staff معمولی که نگهبانی باشد بگیر تا خدماتی شان، تا آموزش و اساتید و بالاتر در خدمت دانشجو هستند. اصلاً فرهنگشان این است انگار. انگار این را برای خودشان تکلیف میدانند. این نیست که دانشجو در خدمت سیستم باشد، سیستم در خدمت دانشجوست؛ یعنی میگویند که به خاطر این دانشجو است که من اینجا استاد هستم، نگهبان هستم، معاون آموزشی هستم، در آشپزخونه دارم کار میکنم، این دانشجو نباشد که ما معنا نداریم. به این واقعا اعتقاد دارند. این را خیلی فهمیدم. احترامشان به دانشجو. برخوردشان با او. وقتی که برایش میگذارند. از هر بُعدی که شما سؤال داشته باشید، بی پاسخ نیست بالاخره. و در دسترس بودنشان. اینها برای من در قیاس با سیستم خودمان خیلی مهم بود، البته ما استادهای خیلی ارجمند و بزرگواری داریم و منکر وجود آنها نیستم، اما چیزی که برای من خیلی برجسته بود اول این بود که سیستم واقعا در خدمت دانشجو است. دوم هم این بود که آنها امکاناتشان خیلی بهتر بود. نظم و نظام. هم امکانات فیزیکیشان و هم امکانات نرم افزاری شان. مثل کتابخانه و منابعی که وجود داشت. همکاری ای که باهم داشتند. مثلا فرض کنید من یک کتابی را میخواستم بروم از دانشگاه لندن بگیرم ولی دانشگاه لندن این را نداشت. دانشگاههای انگلستان، مخصوصاً دانشگاههای مهمشان، با هم لینک هستند. نامش Inter-library Loan بود، یعنی امانتگیری بین کتابخانه ای. دانشگاه لندن در کتابخانهاش و دیتابیس اش سرچ میکرد و میگفت این کتابی که شما میخواهید در کتابخانه دانشگاه منچستر وجود دارد. حالا منچستر با لندن ۳۵۰ کیلومتر فاصله داشت. چکار میکرد؟ کتابخانۀ دانشگاه لندن آن کتاب را از کتابخانۀ دانشگاه منچستر امانت میگرفت، انگار کتابخانۀ دانشگاه شهید بهشتی از کتابخانۀ علوم قضایی امانت میگرفت، میداد به دانشجوی خودش میگفت استفاده کن یک ماه، یک ماه و نیم، دو هفته، برگردان دوباره به جای اصلی خودش. حتی من کتابی داشتم که از آمریکا هم برای من Interlibrary Loan گرفتند. کتاب آمریکایی بود و از آنجا امانت گرفتند و برایم آوردند. یعنی خارج از کشور هم اینها ارتباط دارند. خب این خیلی مهم است. شما هر منبعی میخواهید یا خودش دارد یا از جاهای دیگر که لینک هستند پیدا میکنند و میآورند به شما میدهند. این خیلی مسئلۀ مهمی هست. ما ساده نگاه نکنیم که چنین سیستمی ایجاد کنیم. در همین تهران، دانشگاه تهران با علوم قضایی یک خیابان فاصله دارند. اگر توانستید از کتابخانۀ آنجا یک کتاب برای اینجا یا برعکس امانت بگیرید!
پس آن بحث سخت افزاری و نرم افزاری و اینکه سیستم در آنجا در خدمت دانشجو هست خیلی برایم برجستهتر بود. اتفاقا مشکل اصلی ای هم که ما در کشور داریم برمیگردد به همان دو مقوله. ما از نظر فضای فیزیکی بهتر و خوبی ارائه کنیم به دانشجو. چه برای مطالعه اش. چه برای خوابگاهش. نیاییم توی یک اتاقی ۸ نفر دانشجو را جا بدهیم. توی یک اتاق نهایتا دو نفر را جا بدهیم. از نظر فضای فیزیکی توسعه پیدا کنیم. و از نظر اینکه بسترهای نرمافزاری کتابخانه و منابع در زمان ما Develop شود و توسعه پیدا کند. خب محتاج به هزینه های لازم هست و بالاخره کار ساده ای نیست. ولی خب ارزشمند است. فضای آموزش یعنی اینها دیگر. اینها که نباشد آموزش معنا ندارد که. از آن طرف هم که بحث نظام آموزشی که هم در مقولۀ اساتید ما باید تجدیدنظری بکنیم، هم اینکه در مورد خود سیستم آموزش و همچنین نظام آموزشی چطور فکر میکنیم در کشور. این را باید تجدیدنظر اساسی بکنیم. چون سیستم ما همان سیستمی است که یک دفعه پیاده شده و همانطور جلو آمده و هیچ تغییر اساسی و ماهوی در آن ایجاد نشده. و برگرفته هم بیشتر از نظام آموزشی آمریکاست سیستم آموزشی کشور ما. نه در حقوق، در همۀ رشتهها. این دو تا برای من خیلی برجسته بود.
حقوقخوان: آقای دکتر! فرمودید که با هزینۀ شخصی خودتان رفتید در خارج تحصیل کردید، دانشگاه که رایگان بود؟
دکتر حبیبزاده: نه. دانشگاه پولی بود. سالیانه حدود ۱۱، ۱۲ هزار پوند شهریۀ دانشگاه بود. چیزی حدود ۸ الی ۹ هزار پوند هم هزینۀ شخصی اجارۀ مسکن و رفت و آمد و خوراک و اینها بود. چیزی حدود ۲۰، ۲۱ هزار هزینه داشت هر سال. یعنی چیزی حدود ۱۰۰ میلیون امروز!
حقوقخوان: هزینه اش را خانواده تأمین میکردند؟
دکتر حبیبزاده: بله. یک مقدار خانواده تأمین میکردند و یک مقدارش هم خودم یکسری کارهای تحقیقاتی انجام میدادم. اما عمده اش با همین حمایتهای خانواده ام بود. البته این هزینۀ متوسط بود، چون من هزینۀ شخصی بودم اقتصادی زندگی میکردم. مصوبۀ وزارت علوم خیلی فراتر از اینهاست. یعنی مصوبۀ وزارت علوم ۳۰، ۴۰ درصد بیش از چیزی که من دارم به شما میگویم هست. یعنی الآن یک دانشجو در انگلستان دکتری بگیرد، چیزی بالاتر از ۴۰۰ میلیون تومان برای وزارت علوم آب میخورد. البته در علوم انسانی که آنقدرها بورس نمیکنند، مخصوصاً در انگلیس و بعضی کشورها که لغو شده این بحث بورسش. ولی خب، چون رشته ام انسانی بود عرض میکنم که کلّاً دانشگاههای خارج و از جمله انگلستان، برای رشته های انسانی خیلی سخت فاند میدهند. چون که میگویند ما نیاز نداریم. مثلاً فرض کن من رفتم حقوق آی تی بخوانم. در کشور ما تا آنجا که اطلاع دارم، من اولین فردی هستم که دکترای حقوق E-Commerce دارم. اینجا که دکترایش وجود ندارد. در خارج هم تا جایی که من میشناسم، از ایرانیها فقط بنده این رشته را خوانده ام. خب، دانشگاه انگلستان به من میگوید که شما میخواهی چه به ما اضافه کنی؟ شما تازه آمدهای از ما یاد بگیری. پس برایش Benefit و سودی ندارد که بیاید برای من هزینه کند. اما از آن طرف نگاه کنید در رشتههای فنی مهندسی و پزشکی، اینها پروژه تعریف میکنند و روی وبسایت دانشگاه میگذارند. میگویند هر دانشجویی که میخواهد این را انجام بدهد از هر جای دنیا اعلام آمادگی کند. خب از بین بهترین دانشجوها، بهترینها را انتخاب میکنند. پول میدهند، آن دانشجو هم این آزمایش را طی ۳ الی ۴ سال انجام میدهد، ولی از خروجی این خود دانشگاه استفادۀ خوبی میکند. چون برای یک هدفی این پروژه را تعریف کرده. من اینطوری به شما بگویم خیلی عامیانهاش، انگار یک کارگری استخدام کرده. پس برایشان سود دارد. پس آنجا در آن رشته ها فاند میدهند. اما در علوم انسانی برای چه باید فاند بدهند؟
حقوقخوان: پس به دانشجویان حقوق، اگر ثروتمند نباشند، انگلستان را توصیه نمیکنید.
دکتر حبیبزاده: به دانشجویان حقوق توصیه میکنم که اگر واقعا میخواهند خارج درس بخوانند:
یک ـ کشور به دردبخور بروند. به هر جایی نروند. من اسم نمیبرم، چون بعضی از دوستان ممکن است در بعضی از این کشورها که میخواهم اسم ببرم درس بخوانند و بیم آن دارم که به شخصیت آن بزرگوارها بی احترامی شود. شاید آنها به دلایل خاصی مجبور بوده اند آنجا درس بخوانند. ولی هر سیستمی درس نخوانند. سیستمهای درست و حسابی را انتخاب کنند. از قدیم هم ضرب المثل بوده که سنگ هم اگر انداختی از جای بلندتر بیانداز؛ این هم مشابه همان داستان است.
دو ـ اگر وضعیت مالیشان خوب نیست، کشورهای انگلیسی زبان را بیخیال شوند. مگر اینکه استثنائاً بتوانند بورس بگیرند. نمیگویم نداشتیم، بله، شده است که کسی بورس هم گرفته است، ولی استثنائاً شده که بورس گرفته. اصل بر عدم گرفتن بورس هست. به اضافه اینکه حالا اگر خیلی میخواهند بروند خارج درس بخوانند و علاقمندند ولی مشکل مالی دارند، بروند کشور فرانسه درس بخوانند. چرا فرانسه؟ چون در فرانسه شما شهریۀ دانشگاه نمیدهید. فقط یک هزینۀ ثبتنام ۵۰۰ یورویی به دانشگاه میدهید. دیگر مثل انگلستان۱۲ هزار پوند به دانشگاه پول نمیدهند. مثل ما نمیخواهد ۶۰ میلیون تومان شهریۀ دانشگاه بدهند. همین شهریه در شهر لندن ۲۰ درصد اضافه میشد. در رشته هایی مثل پزشکی ۲۰ هزار پوند میشد. در بعضی رشته ها ۲۵ هزار پوند میشد. رشته به رشته فرق میکند. به فرانسه بروند. که آن هم نیازمند یادگیری زبان فرانسه است.
حقوقخوان: استاد، سؤال بعدی که من میخواهم از شما بپرسم این است که شما چرا در دانشگاه منچستر تدریس نکردید؟ آیا پیشنهادی هم داشتید؟
دکتر حبیبزاده: ببینید، من روزی که رفتم ارشد را خواندم و بعد دکتری را شروع کردم، استاد راهنمای من که رئیس دانشکدۀ حقوق هم بود ایشان حقوق قراردادها درس میداد. یک Application داخل دانشگاه بود که کسانی که میخواهند TA) Teaching Assistant) باشند؛ یعنی دستیار استاد بشوند برای رشته های مختلف از جمله حقوق قراردادها، بیایند اقدام کنند. من هم رفتم Application Form درس حقوق قراردادها را پر کردم و رفتم مصاحبه و به عنوان دستیار استاد انتخاب شدم و به سر کلاس رفتم. هفته ای ۱۰ ساعت سمینار برگزار میکردم برای دانشجویان کارشناسی حقوق در دانشگاه منچستر و خیلی هم علاقمند بودم. خیلی هم خوب از عهدۀ کلاس برآمدم. حتی ارزیابی که انجام شد هم همین را نشان میداد. استادم هم چند بار به صورت غیرمستقیم به من گفت که برنامۀ بعدی ات چیست؟ میخواهی بعد از اینکه Ph.D بگیری چکار کنی؟ این را هر دو سه ماه یک بار میپرسید. رئیس دانشکدۀ حقوق بود و کار زیادی هم میتوانست بکند و به من علاقهمند بود و در تمام Recommendation Letterهایی که به سفارت آمریکا و کنفرانسها و… نوشته من را به لحاظ سختکوشی و میزان دانش و نظم و انضباط و از همه لحاظ خیلی خوب توصیف کرده. خلاصه، برایش OK بودم. مخصوصاً که سفیدپوست هم بودم! چون آنها یک مقدار بعضیهایشان در گزینش آدمها به این نگاه میکنند. من سفیدپوست بودم و این هم برایشان مهم بود. در هر صورتی ایشان میگفت و من همیشه جوابم روشن بود. همانطور که گفتم تعارف هم نداشتم.
هیچوقت هم با کسی، حتی استادهایم، رفیق نشدم. چون قرآن میفرماید که «یا أیها الذین آمنوا لاتتخذوا الیهود والنصارى أولیاء بعضهم أولیاء بعض ومن یتولهم منکم فإنه منهم». از اهل کتاب دوستی نگیرید. من هیچوقت از اینها دوستی نگرفتم. هیچ موقع. با ایشان هم فقط در حدی که استاد راهنمایم بود ارتباط داشتم. الآن هم بعضی موقعها به ایشان ایمیل میزنم و سؤال میپرسم، اما بحث علمی جداست از اینکه با هم دوست باشیم. همیشه آن حریم را حفظ کردم. بعضاً معمول است با استاد راهنما میروند بیرون، میچرخند، حتی میروند رستوران و کافیشاپ یا به خانۀ هم میروند، من اصلاً این داستانها را نداشتم و خودم هم دوست نداشتم داشته باشم. برای خودم منطق خودم را داشتم. پس این بود که همیشه جواب من روشن بود. جوابم برای خودم اینطوری روشن بود که من با یک هدفی رفته بودم. تمام خواسته ام این بود که بروم رشتۀ جدیدی بخوانم. آن موقع، یعنی ۸ سال، پیش رشتۀ تجارت بین الملل خیلی در ایران مهم بود؛ بنابراین در ارشد حقوق تجارت بینالملل خواندم. بعد که خواستم مقطع دکتری را بخوانم، یک مقدار فضا را بررسی کردم و دیدم نه، حقوق تجارت بینالملل خیلی گسترده هست، تا ۴ سال بعد هم که ما بخوانیم، باز هنوز حاشیه ای خواهد بود. برویم سراغ چیزی که واقعا آینده به آن سمت هست. که با راهنمایی آقای دکتر حسین میرمحمّدصادقی که من واقعا دست بوس ایشان هستم و همیشه به نیکی باید از ایشان یاد بکنم، من رفتم وارد فضای مجازی شدم، حقوق اینترنت، حقوق کامپیوتر، حقوق تجارت الکترونیک البته، که یکی از درسهایم در دورۀ فوق لیسانس حقوق تجارت بین الملل، تجارت الکترونیک بود. از آنجا هم علاقمندتر شدم به داستان. گفتم که، به نظرم این زنجیرها را خدا دارد به هم پیوند میزند، که یکی از درسهای من آن باشد و علاقمند شوم بروم آن را ادامه بدهم. همه چیز موفقیت دست ما نیست. ایشان گفتند و من هم چون منطقم برای خودم این بود که رفتم یک رشته ای بخوانم به کشور خدمت بکنم، نیّتم روز اول این بود، تا آخر سعی کردم روی این منطق بایستم، نیّتم این بود که آن روز که دفاع کردم با اولین پرواز بعدی اش برمیگردم، همینطور هم شد. من روزی که دفاع کردم روز پنجشنبه بود؛ روز شنبه یعنی دو روز بعد پرواز کردم و برگشتم. و به استادم گفتم که من یک دانشجویی هستم که خیلی وطنپرستم، به اضافۀ اینکه علاقمند به کشور و ملت خودم هستم، دوست دارم در دانشگاههای خودمان بروم تدریس بکنم، خیلی راحت بهش میگفتم، من اصلا هیچ Idea و نظری راجع به اینکه بمانم اینجا و درس بخوانم و ادامه بدهم و کار پیدا کنم و جا پیدا کنم، ندارم. دوست دارم بروم به کشور خودم. و روی حرف خودم ماندم. هم به ایشان میگفتم، هم به دوستان میگفتنم. حالا بعضیهایشان میگفتند شما بیا اینجا یک سال دورۀ وکالت ببین و برو وکیل شو و از این حرفها. ولی من اصلا حتی ایران هم چندان علاقهای به وکالت ندارم فعلاً، چون میدانم که اگر بخواهم در فضای حقوقی کشورمان خدمتی واقعا بکنیم در آینده، هنوز که هنوز است باید یاد بگیریم و هنوز و هنوز باید مطالعه و تحقیق بکنیم. نه امروز، من فکر میکنم تا ۱۰ سال آینده هم من باید باز کار بکنم، بنویسم و بروم کلاس و یاد بگیرم از دانشجوها و اساتید بزرگوار دیگر تا بعدش شاید بتوانیم آن را یواش یواش ثمر بدهیم به کشورمان خدمت بکنیم.
حقوقخوان: آقای دکتر، گویا حس ناسیونالیستیتان خیلی قوی بوده…
دکتر حبیبزاده: نه، اینطوری نیست که واقعا ناسیونالیستی نگاه بکنم به قضیه. آن نیّت باطنی خودم است. چون اعتقاد قلبی به مبانی کشور و نظاممان دارم و سعی کردم این را هم اثبات کنم، نه اینکه فقط حرف بزنم. و همین اعتقاد را باید یک جا نشان دهی، اینطور نمیشود که شما اعتقاد به نظام داشته باشی، بروی خدمت بکنی به یکسری آدمهایی که اصلاً شاید مخالف شما باشند. من وقتی که این فضا برایم وجود داشت و ترجیح دادم به اینجا بیایم، و از روزی هم که آمدم، این را هم عرض بکنم که، هر ترمی ۱۲ تا ۱۴ واحد کلاس داشتم. پردیس فارابی دانشگاه تهران بگیر تا علوم قضایی تا علم و فرهنگ تا خود دانشگاه تهران، دانشکدۀ مدیریت، دانشگاه شریف هم کورسها و کارگاههایی گذاشتند، دانشگاه علم و صنعت، دانشگاه مجازی هم کلاس میروم، برای من واقعا فرقی هم نمیکند کجا دعوت کرده است، این تفکیک را هم قائل نیستم در ذهن خودم. دانشجو در کشور ما دانشجوست و نیاز به خدمت دارد. اولویت با کسانی است که زودتر به من زنگ میزنند و این ترم مثلاً این کلاس را اگر میتوانی به من کمک کن، میگویم اگر وقت داشتم چشم. می آیم حتما. اینطوری است رویکرد من. لذا، این نیست، نه حس ناسیونالیستی نیست. ولی خب، آن عقیده باید یک طوری خودش را ظهور بدهد و نشان بدهد. به خاطر این بوده که من آمده ام در کشورمان و از آمدنم هم خوشحالم. علی رغم اینکه خیلی مشکلات با اینجا داشتم. در بحث جذب و رفتن و آمدن و کارهای بوروکراسی اداری که همه با آن آشنا هستیم دیگر، ولی هیچوقت از آن مسیر دلسرد نشدم چون اصل داستان درست است. این هم طبیعت زندگی کاستی جامعۀ ماست که یک ذره در مدیریت ضعف داریم، یک ذره که بیشتر. در بعضی حوزه ها واقعا ضعف داریم. و باید این را Cover کرده و حل کنیم. بالاخره خوشحال هستم که امروز در کشورمان دارم خدمت میکنم. چیز خیلی کمی، هیچ ادعایی هم نداریم، آن چیز خیلی کمی که یاد گرفتیم، خوشحالم که دارم Share میکنم با همکلاسی های ایرانی.
حقوقخوان: آقای دکتر! یکی از صفات بارز شما از بین صفات خیلی خوبی که دارید، شاید «پژوهشگری» باشد. میتوانید برای ما بگویید «پژوهشگر» از نظر شما کیست؟ و اصلاً «پژوهشگری» چیست؟
دکتر حبیبزاده: ببینید، اصلاً پژوهشگری در دنیا و در کشور خودمان یک شغل نیست. البته، درست است که به دیدۀ شغل به پژوهشگری نگاه نمیکنند، اما در دانشگاههای مهم دنیا Centerهایی برای این منظور تأسیس شده است؛ مثلاً شما فرض کنید همین دانشگاه لندن که گفتم، شاخۀ Queen Mary (چون دانشگاه لندن آنطور که یادم هست ۱۹ شاخه دارد که یکیش کوئین مری است؛ یکیش کینگز کالج است؛ یکی UCL است؛ یکی بریکبک است؛ یکی سوآس است و… اینها همه دانشگاه لندن هستند) Center داوری؛ یعنی مرکز داوری بین المللی دارد. حالا در آن Center چه کار میکنند؟ یک عده آدم استخدام کرده اند که فقط در حوزۀ داوری بین الملل Research کنند. کارشان این است. ببینند، رصد کنند که مشکلات چیست، معضلات چیست، استخراج کنند و بنویسند و Publish کنند. حالا شد یک کارگاهی هم برگزار میکنند. هیئت علمی پژوهشی در ایران هم هست، ولی خیلی کم است. چون عمدتاً هیئت علمی های ما هیئت علمی آموزشی هستند. موظف است مثلا هفته ای ۱۰ ساعت برود سر کلاس. هفته ای ۴۲ ساعت. ماهی اینقدر Publish بکند. اینها هیئت علمی آموزشیاند. هیئت علمی پژوهشی ما خیلی کم داریم. بعضی جاها داریم هیئت علمی پژوهشی که این آدم را استخدام کرده دانشگاه، که فقط بیاید پژوهش کند. والآن دانشگاههای مهم دنیا این کار را انجام میدهند. میگویند که پژوهشگر باید رصد کند و حوزههای جدید را بشناساند و تولید داده کند. اینها رصد میکنند و تولید داده میکنند و این داده ها را میدهند به هیئت علمی آموزشی یا آموزشکده ها و آنها هم میروند در کورسها صحبت میکنند و این حرفها را ارائه میکنند. پس از نظر آکادمیکی ما عنوان پژوهشگری را داریم. ولی در کشور ما خیلی کم است. خود من الآن عضو هیئت علمی پژوهشی دانشگاه شریف هستم. در پژوهشکدۀ سیاستگذاری علم، فناوری و صنعت آنجا کار پژوهشگری انجام میدهم و فعلا در دانشگاه شریف کلاس نمیروم. مگر برای بعضی بچههای کسب و کارهای الکترونیکی که کلاس میروم آن هم خیلی کوتاه و بحثهای حقوقی اش را برایشان مطرح میکنم.
حقوقخوان: پس در دانشگاه شریف ما این سیستم را داریم.
دکتر حبیبزاده: داریم. در دانشگاه شریف ما چندتا پژوهشکده داریم. حالا یکی اش پژوهشکدۀ سیاستگذاری است. مثلا پژوهشگاه صنعت نفت را داریم. پژوهشگاه رویان را هم داریم. ولی خیلی کم هست. ولی خب دانشگاههای مهم دنیا، نه بدنۀ حکومت، آمده اند سنترهای پژوهشی زدند و هیئت علمی پژوهشی جذب میکنند که شما فقط بنشین پژوهش کن و استخراج کن. ما این سیستم و رویکرد را به پژوهش نداریم و این خیلی خطرناک است. اخیرا همین هفتۀ پیش که مقام معظم رهبری صحبت و دیدار داشتند با اساتید و رؤسای دانشگاهها، به پژوهشکده ها خیلی اشاره کردند. گفتند پژوهشکده ها را باید جدی بگیریم. بودجههایشان را باید زیاد کنیم. دانشگاهها به پژوهش بها بدهند. واقعا هم در کشور پژوهش نباشد، این میشود که تمام آموختههایم را اگر پژوهش نکنم می آیم هر چه که یاد گرفتم میگویم، سال بعد هم همان را میگویم، سال بعدش هم همان را میگویم، چون پژوهش پشتش نیست، این Develop و به روز نمیشود.
حقوقخوان: آیا روحیه خاصی در پژوهشگر باید باشد؟
دکتر حبیبزاده: پژوهشگری به نظر من یک روحیه هست، در مورد پژوهشگری صحبت این است که پژوهشگری دو تا جنبه میخواهد به نظر من که کتمان ناپذیر است: ۱٫ باید روحیۀ این کار را داشته باشد، و ۲٫ باید برای این کار توانمند باشد. خیلیها روحیه و علاقه دارند اما توانمند نیستند. روحیه این هست که خود را از فضای خارج از پژوهش، مثل کار اجرایی و کار پولی و درآمدی کردن، ببُرد. یعنی یک کسی که بخواهد صبح تا شب در دادگاهها بچرخد و وکالت بکند، نمیتواند پژوهشگر خوبی بشود. چون او Cut نکرده، هنوز روحیهاش را در خودش ایجاد نکرده. پژوهشگری یعنی اینکه بیشتر بنشینی تفکر کنی، تأمل کنی و آرا را ببینی. در کنار این مسئله، پژوهشگر شدن توانمندی میخواهد. این توانمندی هم در دو نکته خلاصه میشود: ۱٫ توانمندی نرم افزاری، و ۲٫ توانمندی سخت افزاری. نرم افزاری یعنی اینکه خودش آدم قابلی باشد. یعنی بتواند تحلیل کند، قدرت تحلیل داشته باشد. من اگر در حقوق بیشتر به تحلیل رو میآورم و راحت تحلیل میکنم، چون من ریاضی خوانده ام. آن بکگراند ریاضی و آن ریاضی که خوب هم خواندم آن موقع، به من خیلی کمک میکند؛ چون ذهنم را باز کرده. این را هم باز داخل پرانتز بگویم که در دنیا این مرسوم هست، کسانی که میخواهند در علوم انسانی آدمهای قوی ای بشوند و حرف داشته باشند، اول میروند یک رشتۀ فنی سخت میخوانند، یا علوم پایه میخوانند؛ مثل ریاضی، مثل فیزیک. اول ذهن را باز میکند، تحلیل را بار می آورد، بعد می آید در علوم انسانی وارد میشود که بتواند خیلی مقیاسی و ریاضی وار داستان را ببیند. این را داخل پرانتز میگویم و مثالش هم زیاد است از شخصیتهای بزرگ؛ بنابراین یک پژوهشگر باید هم روحیه اش را داشته باشد؛ یعنی اینکه بتواند کات کند؛ از نظر نرم افزاری پتانسیلش را داشته باشد؛ یعنی قدرت تحلیل داشته باشد، حوصله داشته باشد، دانش زبان داشته باشد. هم از نظر سخت افزاری شرایطش را داشته باشد، یعنی امکانات کتابخانه ای داشته باشد، جای ساکت داشته باشد، درآمد داشته باشد، پژوهشگری که دغدغۀ معیشت خودش را دارد نمیتواند با فراغ بال فکر بکند. چون وقتی شما میخواهید فکر کنید، فکر در یکجا میتواند فکر بکند. نمیتوانی همزمان کار یدی انجام بدهی و در بکگراند فکرت هم به مشکلت فکر بکنی. وقتی میخواهی کار علمی بکنی، یا فکر باید آنجا باشد، یا جای دیگر باشد. پس برای اینکه جای دیگری نباشد، در مشکلات خارج از Research و پژوهش نباشد، باید آنجا مشکل را حل کرده باشی. از مشکلات خانوادگی و… بعضی از آدمها هستند واقعا قابل هستند، ولی خب چون به مشکل خانوادگی برخورده، اصلاً تمرکز ندارد. همۀ استعدادش دارد هدر میرود. بعضیها هستند شغل و درآمد مالی و اینها ندارند و خب همیشه استرس مشکلات مالی باعث میشود اینها بروند یک کارهایی بکنند که از حوزۀ پژوهش بیرون بیایند. بعضی آدمها مشکلات فضای فیزیکی دارند. که مثلا در خانه اش جا نیست. محیط مناسب نیست. بعضی آدمها محل ارائه ندارند. یکی از کارهایی که من میروم سر کلاس به خاطر این است که یافته هایم را به ارائه بگذارم و بحث کنم و پخته ترش بکنم، اگر پژوهشگر فضای ارائه نداشته باشد، همیشه یافته های خودش در کنج ذهن خودش و اوراقی که نوشته باقی میماند و نه منتقل میشود، نه کسی استفاده میکند، همان ذهنها و فکرها و ایده ها پخته تر و قوی تر میشود. پس یک پژوهشگر خوب، علاوه بر آن قابلیتها باید یک فضای اینطوری هم داشته باشد، برود کلاس، بحث بکند، تدریس بکند و اینها که بتواند ذهن خودش را هم پخته تر بکند و آرا و نظرات خودش را هم در معرض نقد قرار بدهد، بقیه نقدش بکنند تا قوی تر شود. اینها یک ویژگیهایی است که باید در یک پژوهشگر به نظر من باشد. من البته نمیگویم که همۀ اینها را دارم. من هم بعضی از مسایل شخصی که در زندگی هر کسی هستش را دارم، چه از نظر سخت افزاری و چه نرم افزاری، ولی خب سعی میکنم مدیریت بکنم که این هم یک داستان دیگر است که بالاخره همۀ ما هر رشته ای باشیم باید قدرت مدیریت هم در اختیارمان باشد.
حقوقخوان: آقای دکتر! وضع کتب و مقالات موجود در رشتۀ حقوق فناوری اطلاعات و حقوق تجارت بین الملل را چطور میبینید؟
دکتر حبیبزاده: این مطلبی را که من دارم خدمت شما عرض میکنم را خیلی خیلی دارم منصفانه میگویم. من اولاً تقدیر میکنم از همۀ کسانی که در هر حوزه ای از حقوق نوشته اند که جامعۀ حقوقی ما را غنی کرده اند. احترام همه شان واجب است. Researcher، محققها، نویسنده ها، در هر سطحی هم باشند. این یک اصلی است که منکرش نیستیم، اما اگر بخواهیم فضای علمی را با نگاه علمی ارزیابی بکنیم و دیگر آن تعارفات را کنار بگذاریم. عمدۀ نوشته هایی که در کشور ما در حوزۀ فناوری اطلاعات وجود دارند، آن عمق و جامعیتی که من فکر میکنم ندارند اگر در یک جمله بخواهم بگویم. نمیگویم جامعیت و عمق علمی ندارند، نه، آنطور که باید عمیق تر و تحلیلی تر و ریزتر و مفصل تر میبودند این قدر که فکر میکنم نیستند.
حقوقخوان: پس اکثر کتب موجود در این رشته، به نظر شما هنوز به آن عمقی که باید برسد نرسیده است.
دکتر حبیبزاده: این هم طبیعی هم هست یک قسمتش. چون این باید آن قدر صحبت و بحث شود و همه هم فکرشان را باید بیاورند در حوزۀ آی تی بگذارند، بعد بتوانیم بگوییم که این عمیق تر شد. ولی خب یک طرف پتانسیلش آن قدر بوده، منابعش آن قدر بوده، همانقدر هم همت کرده یک عرضه ای کرده، جای تقدیر دارد ما منکر آن نیستیم، اما از لحاظ عمق اگر بخواهیم بررسی کنیم، هنوز به عمقی که باید برسد جا دارد تا برسد. و میرسد انشاءالله یک روزی هم، ولی خب یک دهه فکر کنم طول بکشد چنین اتفاقی بیفتد.
حقوقخوان: شما در یکی از سخنرانی هایتان وضع کتب موجود را به این صورت نقد کرده بودید که به زبان انگلیسی ترجمه نمیشود و این انتقادتان به انتشارات بود که ما معرفی نمیکنیم کتابهای خودمان را به جهان. حالا به نظرتان، نه فقط در حوزۀ حقوق فناوری اطلاعات به صورت خاص، بلکه به صورت کلی، کدام کتابها را در این حد میبینید که ما میتوانیم حتی به خارج عرضه کنیم و به زبان انگلیسی ترجمه کنیم؟
دکتر حبیبزاده: بله، من یک بحثی داشتم که در دانشگاه تهران آن را ارائه کردم تحت عنوان «چرا جهانی نشدهایم؟»؛ چرا نتوانستیم یکی از اساتید خودمان را در سطح جهان بشناسانیم؟ حداقل یک ایرانی را با نام او بشناسند که این از کشور فلان حقوقدان هست مثلا. این را من قبلا داشتم بحثش را؛ خلاصهاش این هست که ما از نظر داده و تولید محتوا، واقعا و منصفانه صحبت بکنیم آن قدر محتوای قویتری داریم که به دنیا عرضه بکنیم و با روی باز عرضه بکنیم. من خودم کتابهای خارجی را خواندم و Research کردم، مگر چه چیزی از ما اضافه تر دارند آنها؟ ما مگر چه کمی از آنها داریم؟ مخصوصاً در حقوق سنتی؛ یعنی بحثم حقوق خصوصی و جزا و اینطور رشته هاست، نه رشته های جدید مثل حقوق پزشکی و مالکیت فکری یا رشتۀ آی تی که داریم صحبتش را میکنیم. ما قشنگ میتوانیم عرضه بکنیم به دنیا داشته های حقوقی خودمان را. منتها اتفاقی که اینجا افتاده این است که هم مؤلفها به نظرم یک ذره کوتاهی کردند، بها ندادند، ملی فکر کردند، جهانی فکر نکردند، هم اینکه ناشرها و هم نظام آموزشی. اگر یک تیمی تشکیل شود. حتی در حوزه ها هم همینطور است. من سه روز پیش در جلسه ای با بعضی آقایان طلبه بودم و به آنها نظر خودم را به عنوان یک معلم دانشگاه عرض کردم، در حوزه هم این قدر اسناد و کتب خیلی قدیمی، قوی، محکم، هنوز هم دارد چاپ میشود، روز به روز هم دارد Develop میشود چکّش کاری میکنند، چرا اینها را در دنیا نمیشناسند؟ اتفاق افتاده که من رفتم دانشگاه لندن Search کردم Islamic Law حقوق اسلام، دیدم که مثلاً عمر بن عثمان نوشته این کتاب را، همه اش سنّی ها نوشتهاند، حالا در بهترین حالت، نگویم وهّابی ها؛ یعنی آن خارجی وقتی حقوق اسلام را میخواهد مطالعه بکند، از دید یک سنّی مطالعه میکند. اما اگر ما بتوانیم که میتوانیم و کار سادهای است، یک تیم قوی حرفه ای درست کنیم، که کتابهای تراز اول ما را، مثلا آقای کاتوزیان را – مثال عرض میکنم آقای کاتوزیان را، سوء برداشت نشود که ایشان را مثال میزنم، چون نامش آشناست و ۳۰، ۴۰ جلد کتاب نوشته است – اگر ما این را ترجمه به انگلیسی روان بکنیم و به ۵۰۰ کتابخانۀ حقوقی دنیا اهدا کنیم رایگان، نخواهند گرفت؟ صد در صد میگیرند. بعد قطعا میبینید که چقدر خوب ما در دنیا مطرح میشویم. یعنی هر کس برود آنجا سرچ کند، کتابهای ما هم می آید. یا حتی کتابهای مرجعی که در حوزه داریم، مکاسب و رسائل و شرح لمعه را ترجمۀ خوب انگلیسی کنیم، به عنوان منابع فقهی دست اول، به دنیا هم عرضه کنیم، قبول نخواهند کرد از ما؟ اتفاقا آنجا هست که ارزشهای فقهی و حقوقی ما هم دیده خواهد شد. بله من گفته ام ما جهانی نشده ایم. به خاطر اینکه ما از زبان انتقال که انگلیسی هست استفادۀ خوبی نکرده ایم. اما اگر همین داده ها و داشته های ما در دست همان خارجیها بود الآن دنیا را پر کرده بودند با بوق و کرنا.
حقوقخوان: آقای دکتر! اگر بخواهید مصداقی بحث کنید میتوانید چندتا کتاب را به ما معرفی کنید که خوب بود اینها ترجمه میشد، شاید یکی این سخنرانی را میخواند و ناشر بود به فکر افتاد این کار را انجام دهد.
دکتر حبیبزاده: هست، ولی چون اساتید متعدد هستند و من ترجیح میدهم اسم نبرم. ولی خب تمام کتابها به خصوص جزایی ما و کتابهای حقوق خصوصی ما حداقل این دو تا را دارم عرض میکنم، واقعا قابلیت اینکه به دنیا عرضه بکنیم را داریم. دیگر من اسم نمیبرم از استادها که همه شان محترم هستند. حالا تفاوت خاصی هم با هم ندارند مخصوصا در سطوح بالا اگر بخواهیم بحث بکنیم. سوء تفاهم نشود. کتابهای جزای خوب ما، کتابهای حقوق خصوصی ما، حتی کتابهای تجارت ما تا حدودی همهشان قابلیت انتشار را دارند. حتی کتابهای فقهی ما را بیاوریم ترجمه کنیم و به دنیا عرضه کنیم، هیچ مشکلی نیست.
حقوقخوان: یکی از پژوهشگرها یک بحثی را مطرح میکردند که با توجه به اینکه در زمان گذشته که این اساتید قدیمی تر ما بودند که حالا یک سری شان فوت کردند و یک سری شان خیلی سنشان بالا رفته، کتابهایی را نوشتند، زمان آنها خیلی بحث ارجاعاتی که الآن به روز شده و تغییر کرده طریقۀ ارجاع دادن و خیلی دقیق تر شده را آن زمان رعایت نکردند. ما اگر کتب آنها را ترجمه کنیم اصلا امکان دارد به عنوان سرقت ادبی محکوم شویم. شما چنین چیزی را صادق میدانید یا نه؟
دکتر حبیبزاده: نه. ببینید، اینجا یک بحث پیش می آید که الآن هم در عامل پژوهش رواج دارد. الآن شما فرض کنید من این صحبت را خدمت شما انجام دادم؛ مثلا یک آیه میگویم، دیگر نمیگویم کدام سوره بود، شما آن را پیدا میکنید. یک موقع میگویم در فقه چنین قاعده ای وجود دارد، نمیگویم در کدام کتاب. شما میروید آن منبع را در نرم افزارهایی که الآن وجود دارد، مثلا جامع کتب فقهی هستش سرچ میکنید و میگویید آقا این نظر فقهی در فلان کتاب آمده. پس الآن در بحثهای حوزوی من بیشتر در ارتباط هستم و دوست دارم استفاده کنم. آدم با اساتید صحبت میکند، حوصله ندارد بگوید کی چی و کجا گفت، شاگردهای آنها باید منبع یابی کنند روی این کار. این مانع کار ما نیست برای جهانی شدن. برای مرتفع شدن این مانع میتوانیم منبع یابی بکنیم. یعنی میخوانیم میبینیم آقای کاتوزیان این بحث را از فقه آورده ولی منبع نداده بهش، میتوانیم راحت این را سرچش کنیم و ببینیم منبعش کجاست.
حقوقخوان: در واقع با یک سری اصلاحات میشود این کار را کرد.
دکتر حبیبزاده: بله، آن مانع نیست. کار شکلی است اصلا. کار دشواری نیست و نباید مانع آن حرکت عظیم جهانی شدن شود.
حقوقخوان: به عنوان آخرین سوال، ما الآن چقدر راه داریم و چه کارهایی باید انجام بدهیم برای اینکه دانشگاهها و سطح آموزشی مان به دانشگاههای سطح اول جهان نزدیک بشود؟
دکتر حبیبزاده: من فکر میکنم در این فضایی که قرار داریم، راه زیادی داریم. بدون تعارف. هم باید نظام آموزش تکان بخورد و دقیق تر و فنّی تر بشود. از سرفصلها بگیرید تا سبک آموزش در کلاسها. هم اساتید ما باید یک پتانسیلهای خاصی را پیدا بکنند. از شیوۀ تدریس گرفته، تخصصگرایی و به روز شدن و اینها. در دسترس بودن. خودشان را در اختیار دانشجو قرار دادن. به اضافه و مهمتر از همۀ اینها اینکه حوزۀ استادی را، و کورس معلمی را، شرافت معلمی را یک رسالت بدانند نه شغل. دیگر این مهمتر از همه شان هست. هم در حوزۀ دانشجوهای خودمان. که دانشجوهای ما باید از بی هدف بودن، از اینکه فکر کنند علم برای پول هست، از اینکه دنبال مدرک فقط باشند، از اینکه دنبال حاشیه های افراطی باشند. از اینکه نسبت به خیلی چیزها توهمی فکر بکنند و از اینکه همیشه در گذشته یا در آینده زندگی بکنند. هیچوقت در حال زندگی نکنند. اگر این رشته قبول میشدم. اگر آینده این اتفاق بیفتد. نه، حال را دریاب. در نمییابند. خیلی از دانشجویان ما یا در گذشته هستند یا در آینده. در حال نیستند. از گذشته عبرت بگیریم، برای آینده برنامه ریزی کنیم ولی در حال زندگی کنیم. به اضافۀ اینکه نظام آموزشی هم از ابعاد مختلف، از جمله اینکه بالاخره یک رابطۀ معقولی بین دانشجویانی که داریم میگیریم با فضای جامعه وجود داشته باشد. ما هیچوقت ملزم نیستیم که به خاطر اینکه دانشگاهها را پر کنیم جوانها بیرون ماندهاند، ظرفیتها را بیخود افزایش دهیم، و توقعات کاذب در جامعه تولید بکنیم. اصلا ما ملزم نیستیم این کار را انجام دهیم. علم ارزشمند هست، اما به هر قیمتی هم نباید توازن را به هم ریخت.
حقوقخوان: آقای دکتر! به سایت حقوق خوان که سایت نوپایی است سر زدهاید؟ آن را چطور دیدهاید؟
دکتر حبیبزاده: بله، اخیراً که همین همایش [راه و رسم حقوق خوانی] هم برگزار شد من رفتم دیدم. من خیلی از مخصوصا مصاحبه ها و برنامه هایش استفاده کردم. ولی من فکر میکنم این سایت باز هم جای کار دارد، میتواند با این دیدگاه که دوره های کوتاه مدت آموزشی بگذارد، کارگاه مانندی، میتواند این قابلیت را دارد و در آن همایش هم نشان داد که میتواند این کار را انجام بدهد. دوما اینکه همیشه دانشجو را برایش دغدغه ایجاد کند در نوشته هایش. چون در بعضی کلیپ ها بود و این باید ادامه پیدا کند. سوما اینکه با اساتید برجستۀ حقوقی ما به تناوب، حداقل ماهیانه هم شده، مصاحبه داشته باشد، صاحب قلم هستند، صاحب فکر هستند، مصاحبه داشته باشد تا حرفهای اینها را که راه ها را خیلی سالهای قبل رفتند و خیلی تجربه های گرانسنگ دارند، در اختیار دانشجوی امروز قرار دادن، این هنر هست. که دانشجو حرف خوب بشنود از آدم بزرگ. نرویم هر مصاحبهای را منتشر کنیم. البته من اگر اینجا در خدمت شما هستم به عنوان یک دانشجو دارم خدمتتان صحبت میکنم و شما محبت داشتید و الاّ هیچوقت حرفهای خودم را قابل به عرضه به دوستان نمیدانم.
حقوقخوان: آقای دکتر! به پایان مصاحبه رسیدیم و شما تعریف خاصّتان از موفقیت را برای ما نگفتید…
دکتر حبیبزاده: دربارۀ موفقیت، تعریف من از موفقیت تعریف مرسوم نیست که طرف رفت درس خواند، دکتری گرفت، رشتۀ خوب درس خواند، الآن استاد دانشگاه شده، زندگی دارد، اینها تعریف من از موفقیت نیست. تعریف من از موفقیت آن تعریفی است که خودم از قرآن برداشت کردم. خداوند در قرآن یک چیز از ما خواسته. و آدم موفق را آدمی دیده که فقط یک ویژگی دارد و آن هم «بندگی خدا را کردن» است. من معتقدم هر کس که خوب خدا را بندگی میکند، ولو کفّاش باشد، ولو نجّار باشد، استاد دانشگاه باشد، مجتهد باشد، فرق نمیکند. لباس و عنوانش مهم نیست. هر کس که خوب بندگی خدا کرد آن آدم موفقی است. و قلباً دارم عرض میکنم که من خودم را با این معیار آدم موفقی نمیدانم، چون که معتقد هستم بندۀ خوبی نبودم.
حقوقخوان: انشاءالله با این تعریفی که شما میکنید همه به موفقیت برسیم. تشکر از وقتی که برای حقوق خوان و دانشجویان حقوق ایران گذاشتید.
دکتر حبیبزاده: انشاءالله. من هم تشکر میکنم از شما. موفق باشید.