در دروازه را می توان بست ولی دهان مردم را خیر
ملا سوار خرش شد و پسرش پیاده در کنار آن ها به راه افتاد.
در راه به چند نفر برخورد کردند که پسر ملا را با انگشت نشان داده و می گفتند:
این مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده و پسر کوچکش پیاده می رود.
پس از این حرف، پسر سوار خر شد و ملا پیاده همراه آن ها به راه افتاد.
همان افراد این بار گفتند:
پیر مردی با این سن و سال پیاده و بچه فسقلی سوار خر است، پس احترام بزرگتر چه؟ بچه خجالت نمی کشد!
بعد از این حرف، هر دو سوار خر شدند.
باز همان مردم گفتند:
بیچاره خر، دو نفر سوار یک خرِ نحیف شده اند، چه آدم های پستی!
ملا خجالت کشید و از خر پیاده شد، پسرش را نیز پیاده کرد و پیاده به راه افتادند.
این بار مردم با دیدنشان به خنده افتادند و گفتند:
آن دو احمق را ببین! خر دارند ولی هر دو پیاده اند.