در زمان صدارت امير كبير، در يكي از محله هاي تهران، قتلي واقع شد كه هويت قاتل آن معلوم نشگشته بود. كارآگاهان چگونگي حادثه را به امير كبير گزارش دادند.
امير كبير شخصاً به محل قتل رفت و بدن مقتول را كه بوسيله ي كارد سر بريده بودند، به دقت معاينه كرد. سپس دستور داد كه فوراً كليه ي سلاخ هاي تهران را حاضر نموده از مد نظر وي بگذارانند. در موقع عبور، امير كبير به قيافه يكايك آنان نظري مي افكند تا بالاخره يكي از آنان را جدا كرده و بقيه را مرخص نمود.
امير كبير ناگهان به شخصي كه مظنون واقع شده بود، نظر تندي افكنده گفت: چرا اين شخص را كشتي؟
سلاخ بخت برگشته لكنتي در زبانش پيدا شد و به كلي رنگ از چهره اش پريد و به چگوني قتل اعتراف كرد و امير كبير دستور داد كه مطابق شرع وي را اعدام نمايند.
در اين موقع از امير كبير سؤال كردند كه چگونه تشخيص داديد اولاً قاتل سلاخ مي باشد و ثانياً از كجا استنباط كرديد كه همين شخص قاتل است؟
امير كبير در پاسخ مي گويد: وقتي جسد مقتول را معاينه كردم، همان علامتي را در لباس مقتول ديدم كه سلاخ ها پس از بريدن سر گوسفند به بدن آن باقي مي گذارند؛ به اين معني كه سلاخ ها پس از آنكه سر گوسفند را بريدند، كارد خوني خود را به منظور پاك كردن به طور چپ و راست به بدن گوسفند مي كشند. در لباس اين مقتول هم همان علامت را ديدم، از اين رو تشخيص دادم كه بايد قاتل سلاخي باشد و چون اشخاص خائن از كرده خود هراسناك مي باشند، از پريدگي رنگ و قيافه حدس زدم كه بايد قاتل همين شخص باشد.