ریچارد فیلیپس فاینمن فیزیکدانی که از کودکی نگاه متفاوتی به طبیعت اطراف خود داشت، این دید پرسش گرایانه او ذاتی نبود بلکه از رابطه او با پدرش شکل گرفت. پدر فاینمن تاجری بود که به مباحث علمی علاقمند بود و زیاد کتاب می خواند.
فاینمن در سخنرانی خود هنگام دریافت جایزه نوبل گفت: “دلم می خواهد برایتان تعریف کنم که چطور یاد گرفتم که علم چیست. موقعی که خیلی کوچک بودم و هنوز در صندلی بچه غذا می خوردم، بعد از شام پدرم با من بازی می کرد. او تعداد زیادی کاشی های ریزِ کف حمام آورده بود. من آنها را روی هم می چیدم و این اجازه را داشتم که آخری را فشار بدهم تا ببینم چطوری همه چیز فرو می ریزد. تا اینجا اوضاع روبه راه بود. بعداً بازی ما پیشرفته تر شد. کاشی ها رنگارنگ بودند و این دفعه من باید یک کاشی سفید، دو کاشی آبی، یک کاشی سفید، دو کاشی آبی و همین طور تا آخر روی هم می چیدم. من دوست داشتم یک کاشی آبی بگذارم، اما نمی شد! حتماً باید دو تا می گذاشتم. حالا دیگر فکر کنم متوجه کلک پنهان این بازی شده اید؛ اول بچه را گرفتار بازی می کنید، بعد آرام آرام چیزهایی را که ارزش آموزشی دارند به او تزریق می کنید! پدرم قصد داشت با این بازی مرا متوجه طرحها بکند، این پایینترین سطح ریاضی است”.
پدرم به من آموخت، تفاوتی اساسی وجود دارد بین اسم یک چیز و آن چیزی که واقعاً وجود دارد. به طور مثال، شما با دانستن اسم یک پرنده چیز زیادی در مورد آن نمی دانید! فقط می دانید که مردم آن را چه صدا می کنند. باید بدانیم چگونه به جوجه هایش یاد می دهد که چطوری پرواز کنند؟ چطور بعد از کیلومترها پرواز راه خود را پیدا می کند؟ و خیلی چیزهای مشابه این.
پدرم بر این اعتقاد بود که یادگرفتن واژهها خیلی لازم است اما این کار علم نیست. به طور مثال، پدرم با مفهوم “انرژی” ور می رفت و کلمه را پس از این که ایدهای درباره آن به دست میآوردم به کار میبرد. یک روز به من گفت: «سگ عروسکی حرکت میکند، چون خورشید میتابد.» من جواب دادم: «نه خیر هم! حرکت آن چه ربطی به تابیدن خورشید دارد؟ سگ برای این حرکت میکند که من کوکش کردهام.»پدر گفت: « برای چی، دوست من، می توانی فنرش را کوک کنی؟» گفتم: «چون غذا میخورم.» پرسید: «چی می خوری دوست من؟» جواب دادم: «گیاهان را.» دوباره پرسید: «… و گیاهان چطوری رشد میکنند؟» گفتم: گیاهان رشد می کنند چون خورشید می تابد.» همهی مثالهای دیگر هم به خورشید ختم میشود. همهی چیزهایی که حرکت می کنند، حرکتشان به خاطر تابیدن خورشید است. بدین ترتیب ارتباط یک منبع انرژی با منبع دیگر روشن می شود و دانشآموز دقیقاً می تواند آن را تکذیب کند: «فکر نکنم به خاطر تابیدن خورشید باشد.» و بدین ترتیب با مفاهیم کلنجار می رود و بهتر درک می کند.
با این نوع آموزش پدر، فاینمن عاشق نبردهای فکری شد و یاد گرفت به جای حفظ کردن الفاظ و واژه ها به دنبال معنی و مفهوم کلمات باشد و همیشه به دنبال یک تجربه عینی از آن کلمات در دنیای اطرافش باشد. از طرفی او یادگرفت که چگونه در مباحث علمی سوال مطرح کند، چطور دانشمندان فهمیدند؟ چگونه؟ چطور؟ چه؟ کجا؟.. و سالها بعد در روش تدریس خود از ین نوع آموزش استفاده کرد.
یکی از انتقادهای فاینمن به آموزش علم در کشورهای در حال توسعه، بر همین اساس بود. او در خاطراتش می نویسد، در این کشورها علم آموزش داده نمی شود، دانشجویان تمایلی به پرسش در کلاس ندارند، صرفاً تمایل دارند مطالبی را به صورت دیکته بنویسند. آنها فقط معنی یک کلمه را برحسب کلمه های دیگر می آموزند. در کتابهای علمی هیچ چیزی درباره طبیعت گفته نشده است! دانشجویان نمی توانند رابطهای بین کلمات کتاب و محیط اطرافشان پیدا کنند، پس به سراغ تجربه کردن نمی روند! فاینمن در انتها به این صورت نتیجه گیری می کند که “در سیستمهایی علمی این چنینی، افراد درسهایی را می گذرانند و به افراد دیگری یاد می دهند که درس هایی بگذرانند اما هیچ کس چیزی سرش نمی شود.”
فاینمن از آن دسته افرادی بود که اعتقاد داشت به جای اطمینان به تجربیات نسل گذشته و متخصصان باید تلاش کنیم تا موضوع را خودمان تجربه کنیم، حتی لازم است گاهی اوقات به دستاوردهای آنها شک کنیم چون “علم اعتقاد به ناآگاهی متخصصان است”. به عقیده او، علم چیزی یاد نمی دهد بلکه تجربه است که به ما یاد می دهد. او به دانشجویانش نگاه علمی و پرسش گرایانه هنگام آزمایش کردن را یاد می داد. از دیدگاه او، اگر قرار است چیزی یاد بگیریم، باید نگاه کنیم، توجه کنیم، حواسمان را هنگام آزمایش جمع کنیم، چون علم “صبوری و شکیبایی هنگام آزمایش” است. به گفته او، مهم نیست نظریهتان چقدر زیباست. مهم نیست چقدر باهوش هستید، اگر با آزمایش سازگار نباشد، اشتباه است.
یکی دیگر از ویژگیهای منحصر بفرد فاینمن قدرت او در سادهسازی مفاهیم پیچیده بود. روشی که او به دانشجویانش آموزش می داد و هنوز هم در دانشگاه MIT رواج دارد به اینصورت است که، یک تکه کاغذ سفید بردارید و در بالای آن محتوایی را که میخواهید یاد بگیرید را بنویسید. شما باید دقیقا مشخص کنید چه چیزی میخواهید یادبگیرید، حال محتوای مورد نظر را بخوانید، درباره آن فکر کنید، برایش تصویر سازی کنید و زمانی که فکر کردید، واقعاً محتوای مورد نظر را درک کردید، در برگهی سفید، آنرا با زبان خودتان – با تصورِ اینکه میخواهید به شخص دیگری آموزش دهید- توضیح دهید. شاید در دفعه اول و دوم واقعاً نتوانید موضوع مورد نظر را توضیح دهید، برگردید به کتاب یا مرجع اصلی و مجدداً آنرا مرور کنید، بخوایند، درباره آن فکر کنید، آنرا تجسم کنید و زمانی که مجددا فکر کردید که واقعاً محتوای مورد نظر را درک کردید، به برگه سفید برگردید و آنرا با زبان خودتان به صورت نوشتاری به شخص دیگری توضیح دهید.
یکی دیگر از ویژگی های فاینمن، زبان و مثال های سادهی او بود. هدف از این مرحله استفاده از کلمات مخصوص خودتان است به جای کلماتی که در منبع اصلی نوشته شده است. اگر در استفاده از کلمات کلیدی و جمله بندی تعریفها به دشواری برخوردید، معنایش این است که با کلمات خودتان نتوانستید موضوع مورد نظر را درک کنید. بنابراین باید مجدداً به مرجع اصلی برگردید و آن را دوباره مرور کنید.
نگاه عمیق فاینمن به علم و لذت یادگیری برای او به حدی بود که بعد از دریافت جایزه نوبل در مصاحبه با بی بی سی گفت: «من قبلاً جایزهام را گرفتهام، این جایزه لذت فهمیدن چیزهاست.»
در پایان متنی زیبا از فاینمن در کتاب “شش قطعه آسان درس نامه های فیزیک” به زبان اصلی به همراه ترجمه آن که حکایت از نگاه زیبای او به علم دارد، به عنوان حسن ختام مطلب آورده می شود:
Poets say science takes away from the beauty of the stars – mere globs of gas atoms. Nothing is “mere”. I too can see the stars on a desert night, and feel them. But do I see less or more? The vastness of the heavens stretches my imagination – stuck on this carousel my little eye can catch one-million-year-old light. A vast pattern – of which I am a part… What is the pattern or the meaning or the why? It does not do harm to the mystery to know a little more about it. For far more marvelous is the truth than any artists of the past imagined it. Why do the poets of the present not speak of it? What men are poets who can speak of Jupiter if he were a man, but if he is an immense spinning sphere of methane and ammonia must be silent?
R.P.Feynman
شاعران گفتهاند که علم، زیبایی ستارگان را ضایع میکند. چونکه آنها را صرفاً کرههایی از اتمها و مولکولهای گاز میداند اما من هم میتوانم ستارهها را در آسمان شب کویر ببینم و شکوه و زیباییشان را حس کنم. میتوانم این چرخ و فلک را با چشم بزرگ تلکسوپ تماشا کنم و ببینم که ستارهها دارند از همدیگر، از نقطهی آغازی که شاید زمانی سرچشمهی همگیاشان بوده است، دور میشوند. گمان نمیکنم جستجو برای فهمیدن این چیزها، لطمهای به رمز و راز زیبایی این چرخ و فلک بزند. راستی شاعران امروزی چرا حرفی از این چیزها نمیزنند؟ چه جور مردمانی هستند این شاعران که اگر ژوپیتر خدایی در هیئت انسان باشد، چه شعرها برایش که نمیسرایند اما اگر در قالب کرهی عظیم چرخانی از متان و آمونیاک باشد، سکوت اختیار میکنند!!!