روزی شیوانا تابلویی بزرگ و سفید روی دیوار کلاس گذاشت و از شاگردان خواست بهترین جمله کوتاهی که با آن زندگی انسان می تواند همیشه در مسیر درست قرار گیرد را روی آن بنویسند.
شاگردان هفته ها فکر کردند و هر کدام جمله زیبایی را گفتند اما شیوانا هیچ کدام را نپسندید. وقتی کلاس درس تمام شد، مرد تازه واردی به تابلوی سفید روی دیوار اشاره کرد و گفت به نظر من می توانید با نوشتن یک جمله روی این تابلو آن را بسیار زیبا و معنادار کنید، طوری که هر انسانی با اندیشیدن در مورد این جمله بلافاصله در مسیر درست قرار گیرد.
شاگردان هاج و واج به سخنان مرد تازه وارد گوش کردند و از او خواستند اگر جمله ای به نظرش می رسد بگوید. تازه وارد گفت:
من پیشنهاد می کنم روی تابلو بنویسید: گاهی اوقات نگاهت را نگاه کن، چرا که ما آدم ها معمولاً فقط به اتفاقات اطراف خودمان نگاه می کنیم و با قالب های ذهنی خودمان نگاه مان را روی چیزهائی متمرکز می کنیم که ممکن است درست و مناسب نباشد اما اگر انسان یاد بگیرد که گاهی نیم نگاهی به نگاه خودش بیاندازد و بی پروا چشمانش را به هر چیزی خیره نکند، آنگاه از روی کنترل مسیر نگاه، می توان از خیلی قضاوت های عجولانه و نادرست در مورد اشخاص دوری جسته و صاحب نگاهی پاک و پسندیده شد.
شیوانا بلافاصله این جمله تازه وارد را پسندید و گفت که روی تابلو بنویسید: گاهی نگاهت را نگاه کن …